با بروز پدیده‌ی مد، رسانه‌ی ملی نیز سعی کرد به اصطلاح تصویر واقعی‌تری از جامعه ارائه دهد، پس هر از گاهی مقاومتش را در مقابل یکی از این جلوه‌های مد کنار گذاشت تا اینکه حجاب حداکثری مجری دهه‌ی شصتی به مانتوی کوتاه، تنگ و قرمز رنگ مجری زن «سین مثل سریال» تبدیل شد...

  این روزها انتقاد از رسانه‌ی ملی و شکستن کاسه کوزه‌ها سر آن به سکه‌ی رایج تمامی سایت‌ها، خبرگزاری‌ها و تمامی اصحاب رسانه تبدیل شده است، یکی از بزرگ‌ترین مشکلات نقد در کشور ما هم همین است، اینکه با طرح کلیاتی فرد یا دستگاهی را زیر سؤال می‌بریم و همه‌ی رشته‌هایش را پنبه می‌انگاریم و اگر قرار بر دادن راه‌حل باشد آن را به دیگران و فرصت‌های دیگر حواله می‌کنیم، آن قدر این روش سهل‌الوصول به گفتمانی ثابت بدل شده است که هر گاه کسی بخواهد نقد درست کند و قصد ارائه‌ی راهکار داشته باشد، دست و دلش می‌لرزد که نکند نقدم به عیار کارهای ثابت از جهت کیفیت ظاهری و جذابیت نرسد.

اما با همه‌ی این اوصاف سعی داریم در چند بخش، عملکرد تلویزیون جمهوری اسلامی را درباره‌ی ترویج و تصویر پوشش اسلامی، به نقد کشیده و راهکارهای عملی در این باره ارائه دهیم، نه از آن جهت که خود را واجد تمام و کمال ترسیم نقشه‌ی راه بدانیم بلکه از آن جهت که هر شروعی هر چند ناقص و هر قدمی هر چند کوچک، اگر مصداق چراغ اول روشن کردن است، می‌تواند مفید فایده باشد و مصداق قطره‌ای که میل دریا کرده است ...

سوء تفاهمی درباره‌ی تفکیک حجاب و زیبایی

در عرصه‌ی تولید برنامه‌ی تلویزیونی به‌خصوص برنامه‌های نمایشی، استفاده از جذابیت‌های زنانه، گفتمانی بود که از در خارج از مرزهای کشورمان همزاد خود سینما و تلویزیون بوده و در داخل ایران نیز قبل از انقلاب روشی مرسوم و مقبول بود، پس انقلاب از آنجا که به تعبیر شهید بزرگوار همواره «هنر دنبالیچه‌ی سیاست» بوده و همواره سیاست برای هنر تعیین تکلیف کرده است، تعریف و خواست عرف سیاسی از حجاب که حجاب رسمی چادر بود، به مدت یک دهه بر تولیدات صداوسیما و پوشش مجریان آن غلبه کرد، حتی پوشش رنگ سیاه که در عرف برای زن بالغ در نظر گرفته شده بود، برای کودکان شرکت کننده در برنامه‌های کودک و نوجوان نیز اجباری شده بود، حضور مجری یا بازیگر زن با حجاب کامل چادر مشکی در صفحه‌ی تلویزیون فی‌نفسه ایرادی ندارد به شرطی که این حضور و ظهور با نگاهی زیباشناختانه باشد.

خاصیت رسانه، اغواگری است و چه عیبی دارد که ما از این خاصیت اغواگری در تلقین نگاه و ایدئولوژی خود از پوشش، استفاده ببریم؟ اگر غرب می‌تواند علائم  تنفرانگیز شیطان‌پرستی را با کمک رسانه به الگوی زیباشناختی تبدیل کند، چرا ما نتوانیم پوششی را که خداوند متعال در قرآن آن را توصیف کرده، به الگوی زیباشناختی تبدیل کنیم؟

در معدود آثاری مانند سریال «در پناه تو» تصویر زیبا و دلچسب از زن چادری چنان در جامعه مورد اقبال قرار گرفت که بسیاری از دختران در انتخاب لباس و بسیاری از مردان در تعیین معیار همسر مورد علاقه این تصویر ارائه شده را مد نظر قرار دادند، سریالی که در بسیاری جهات حائز امتیاز و مورد اقبال جامعه بود.

خاصیت رسانه، اغواگری است و چه عیبی دارد که ما از این خاصیت اغواگری در تلقین نگاه و ایدئولوژی خود از پوشش، استفاده ببریم؟ اگر غرب می‌تواند علائم و اشکال زشت و تنفرانگیز شیطان‌پرستی را با کمک رسانه به الگوی زیباشناختی تبدیل کند که حتی جوان مسلمان‌زاده را به استفاده از آن اشکال و طرح‌ها سوق دهد، چرا ما نتوانیم پوششی را که خداوند متعال در قرآن آن را توصیف کرده و آن را برای زن‌های مؤمنین «بهتر» دانسته، به الگوی زیباشناختی تبدیل کنیم؟

یکی از علت‌های اصلی که باعث شده است این اتفاق تا به حال رخ ندهد، تابو شدن استفاده از زیبایی زنانه در دوره‌ای بود که حجاب در صداوسیمای ما حداکثری بود، یعنی در آن برهه چون جامعه مقاومتی در مقابل حجاب حداکثری نشان نداده بود، رسانه لزومی نمی‌دید که به مردم القا کند که این حجاب هم می‌تواند، زیبا باشد، چرا که جامعه‌ی آن زمان درگیر جنگ و آرمان‌های نوظهور انقلاب بود و از طرف دیگر نه رسانه‌های رقیب رسانه‌ی ملی بدین شکل که امروز هست وجود داشت و نه تهاجم فرهنگی به مانند دوره‌ی بعد از دفاع مقدس هجوم حداکثری را آغاز کرده بود، عدم تلاش برای زیبا نشان دادن زن محجبه تا بدانجا ادامه پیدا کرد که جنگ تمام شد و اندکی رفاه به همراه وسائل ارتباط جمعی نوین مانند ویدئو وارد جامعه شد و مردم عامی که در این مدت برای حجابشان نه فلسفه‌ای را شنیده بودند و نه باوری را درونی کرده بودند، کم‌کم به سمت مدها و لباس‌های وارداتی گرایش پیدا کردند.

با بروز پدیده‌ی مد، رسانه‌ی ملی نیز که هنوز زنگ خطرها برایش به صدا در نیامده بود، سعی کرد به اصطلاح تصویر واقعی‌تری از جامعه ارائه دهد، پس هر از گاهی مقاومتش را در مقابل یکی از این جلوه‌های مد کنار گذاشت و این روند ادامه داشت تا اینکه حجاب حداکثری مجری دهه‌ی شصتی به مانتوی کوتاه، تنگ و قرمز رنگ مجری زن «سین مثل سریال» تبدیل شد، اما رسانه‌ی ملی همواره در این مسابقه عقب بود چرا که دیگر مانتوی کوتاه و تنگ مد نیست بلکه لباس بازیگران سریال‌های ترکیه‌ای و کلمبیایی است که اقبال جامعه را جلب کرده و مد روز شده است.

ماجرا این بود؛ از آنجا که این پوشش دهه‌ی شصتی براساس طرح و ایده‌ی درست و فلسفه‌ی خاص هنر اسلامی طراحی نشده بود، در اندک زمانی و با ورود به دهه‌ی دوم انقلاب کم‌کم رنگ باخت و پای لباس‌هایی که به غلط وارد عرف جامعه شده بودند به صداوسیما هم باز شد و در حقیقت رسانه‌ی ملی برای اینکه مخاطبش را از دست ندهد، سعی کرد دنباله‌روی سلیقه و مد روز باشد، در حالی که اگر برای لباسی که براساس فرهنگ و ایدئولوژی انقلاب طراحی شده بود ایده‌سازی، نگرش‌سازی و درونی‌سازی می‌شد، لزومی نداشت چنین چرخه‌ی باطلی شروع بشود اما حالا باید چه کار کرد.

عقب‌تر یا جلوتر از مد بودن؟

اکنون که نه دهه‌ی شصتی برجاست و نه آن آدم‌ها و آن تلویزیون، در حال حاضر با جامعه‌ای روبه‌رو هستیم که دو قشر کلی در رابطه با حجاب در آن زیست می‌کنند، نخست قشری که به‌واسطه‌ی تربیت انقلابی و جوّ دینی درست حاکم بر آن یا به‌واسطه‌ی جوّ سنتی برخی از اقوام و شهرستان‌ها، هنوز به آن حجاب کامل پایبند هستند که همین قشر نیز در وضع حاضر همواره در معرض هجوم پدیده‌ی مد قرار دارد و کم‌کم و اندک اندک دارد مقاومتش را از دست می‌دهد؛ دوم قشری که در دایره و دور باطل مدگرایی گرفتار آمده و رسانه‌ی غربی و چشم و هم‌چشمی سبک زندگی و پوشش او را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

برخلاف تصوری که وجود دارد، دست فرهنگ انقلاب در مقابل این پدیده‌ی روز افزون مدگرایی و سبک زندگی غربی بسته نیست چرا که همان ابزاری که در اختیار فرهنگ غرب است، در اختیار فرهنگ انقلاب نیز قرار دارد؛ یعنی رسانه. وقتی یک سریال مانند «مسافری از هند» می‌تواند فروش یک نوع شال را در کشور افزایش دهد، یا پخش سریال «ستایش» تا به این حد بر آمار اسامی نوزادان دختر تأثیر می‌گذارد، پس رسانه‌ی ملی ناتوان از ایجاد موج‌های اجتماعی نیست.

رسانه‌ی ملی اگر بخواهد می‌تواند با استفاده از زبان جذاب هنر، موج ایجاد کند و سبک زندگی و سبک پوشش خاصی را تبلیغ کند اما به شرطی که جلوتر از پدیده‌ی مد باشد نه اینکه خود دنباله‌روی تمام یا بخشی از مد روز باشد. استفاده از نخبگان و هنرمندان توانمندی که آثاری چون «شب دهم»، «همسران»، «پدر سالار» و ... را ساختند و سال‌های سال بر نگرش‌ها و رفتار مردم تأثیر گذاشتند، در سایه‌ی طراحی‌های درست و هدفدار استراتژیست‌های فرهنگی می‌تواند به رسانه‌ی ملی کمک کند که از پدیده‌ی مد جلوتر بیفتد.

ممیزی، الگوی پوشش و نشانه شناسی

معمولاً در فضای رسانه‌ای وقتی سخن از برخورد نظامی و انتظامی با پدیده‌ی بدحجابی به میان می‌آید، این سؤال مطرح می‌شود که آیا رضاخان با زور توانست مردم ایران را بدحجاب کند که ما بتوانیم به زور محجب کنیم؟

جواب این سؤال منفی است، اما رضاخان در کنار قوه‌ی قهریه از الگوسازی استفاده کرد، اولین الگو هم خانواده‌ی خود او بودن اما اصلی‌ترین رسانه‌ای که در اختیار رضاخان بود تا به‌وسیله‌ی آن الگوسازی کند، سینما بود. اولین فیلم‌های ساخته شده در ایران که هم‌زمان با اقدام‌های فرهنگی رضاخانی بود، همگی با اندیشه‌ی رضاخانی ساخته شد، البته وقتی می‌گوییم اندیشه‌ی رضاخانی منظور اندیشه‌ی رضاخان میرپنج بیسواد نیست، منظور اندیشه‌ی تیم فراماسونری است که همه نوع همکاری و همراهی را با طرح‌های سکولاریزه سازی رضاخان انجام می‌دادند.

سینمایی که با رضاخان شروع کرد و با محمدرضا به ثمر نشست، از ابتدا بی‌حجابی بازیگران زن، رقص و به طور کلی سکولاریسم را به رسمیت شناخت و جزئی از ذاتش شد. چهره‌ای که سینمای آن زمان از زن به تصویر کشید، بدون کمترین نقصان، چهره‌ای بود که اندیشه‌ی رضاخانی می‌خواست. بعد از انقلاب که چند دهه‌ای از عمر تلویزیون می‌گذشت و دیگر رسانه‌ی اصلی که می‌توانست در کنار اندیشه‌ی انقلاب الگوسازی پوششی انجام دهد، سینما نبود بلکه تلویزیون بود، اما تلویزیون بعد از یک دهه آن تسلطی که بر برنامه‌سازانش داشت، دیگر از دست داد.

دیگر تصویری که تلویزیون از زن مسلمان ارائه می‌داد لزوماً تصویر مد نظر اندیشه‌ی انقلاب نبود، به نظر می‌رسد دو مشکل وجود داشت؛ اول اینکه همه‌ی فیلم‌سازان با اندیشه‌ی انقلاب همسو نبودند و دیگر اینکه سعی جبهه‌ی انقلاب برای جذب و نگه داشتن نسل هنرمندی که تربیت شده‌ی دوره‌ی طاغوت بودند، مانع اعمال ممیزی سفت و سخت برای برنامه‌سازان بود، برای همین گسستی بین چهره‌ی حقیقی زن مسلمان با آنچه تلویزیون به تصویر می‌کشید، به وجود آمد.

شاید اگر هر کس یا گروه دیگری به جای مسئولین این چند دهه‌ی رسانه‌ی ملی بود، در این دام گرفتار می‌آمد، اما هر چه هست این ایراد به صداوسیما وارد است که این اتفاق‌ها رخ داده و آنچه نباید می‌شد، شده است، اکنون انتظاری که می‌شود داشت این است که دستگاه عظیم صداوسیمای جمهوری اسلامی که دست برقضا دانشکده‌ای هم برای تربیت نیروی مد نظر خود در اختیار دارد، می‌توانست در این 30 سال نسلی را که به اصطلاح برنامه‌ساز طراز انقلاب اسلامی باشد تربیت کند و از طرف دیگر تا حد امکان ممیزی معقولی برای چهره‌ی زن مسلمان در این رسانه تعریف کند، ممیزی‌ای که محدود به عدم نمایش مو یا رنگ لباس نباشد، بلکه معیارهای هویتی را برای زن و پوشش او در نظر داشته باشد.

به طور مثال اگر ممیزی و قانونی وجود داشت که زن چادری‌ای که در سریال‌ها نشان داده می‌شود لزوماً باید فرد صاحب اندیشه باشد و چادر لباس افراد روشنفکر جامعه تلقی شود، یا اینکه بدحجابی یکی از معیارهای نقش منفی باشد و بلاعکس چهره‌هایی که ممکن است جامعه از آن الگوبرداری کند نبایست حجاب ناقص داشته باشند، می‌توانست نشانه‌شناسی خاصی را برای هنرمند تعریف کند که خواه ناخواه براساس این نشانه‌شناسی اقدام کند. البته هنوز هم دیر نشده است. هنوز فرصت برای انجام پژوهش و تدوین نشانه‌شناسی خاص زن مسلمان برای رسانه و سینما وجود دارد؟

نشانه‌شناسی حجاب و چهره‌ی زن می‌تواند به‌عنوان گفتمانی برای هنرمند و مخاطب بدل شود که هنرمند براساس آن فکر کرده و مخاطب بر این مبنا با اثر هنری ارتباط برقرار کند، وقتی این نشانه‌ها به‌عنوان گفتمان درآمد، آنگاه الگوسازی امری به غایت ساده‌تر و مدون‌تر خواهد شد. آنگاه دیگر مدیران و برنامه‌ریزان رسانه هستند که می‌توانند برای زمان‌های مشخص نسبت به ساختن و پرداختن الگوهای پوشش و مد اسلامی برنامه بریزند و آن برنامه را اعمال کنند.

سوپر استارها و فرهنگ‌سازی

ستاره‌ها را تلویزیون می‌سازد، معرفی می‌کند و به شهرت می‌رساند و سپس از نام و شهرت آن‌ها استفاده می‌کند تا جذابیت برنامه‌هایش را بالا ببرد. رابطه‌ی تلویزیون و ستاره‌هایش بر اساس نیاز متقابل است. در فرهنگ غرب این رابطه شناخته شده و مقبول رسانه است و در حقیقت مدیران رسانه‌ها با شناخت و قبول این قوانین به ستاره‌سازی روی آورده‌اند، اما در کشور ما این اتفاق نیافتاده است، ستاره‌هایی که رسانه‌ی ما، سینمای ما و تلویزیون می‌سازد، اعتقاد درونی به اهداف رسانه ندارند. ستاره‌های ما تقلیدی از ستاره‌های ینگه دنیا هستند، سبک زندگیشان، افکارشان و حتی بازی و رفتار حرفه‌ی آن‌ها، در موضوع حجاب، عفاف و رفتار بازیگران زن نیز این‌گونه است، یعنی اکثر ستاره‌های ما مدل به نسبت بومی شده‌ی ستاره‌های غرب هستند.

بازیگر، مجری و هر ستاره‌ی تلویزیونی و رسانه‌ای، خارج از تلویزیون و اثر هنری خودش جایگاه و هویت مستقل دارد و این هویت مستقل مورد توجه مخاطب است، مخاطب دوستش دارد، فعالیت‌ها و رفتارش را رصد می‌کند و از آن الگو می‌گیرد. اگر الگویی که بازیگر ستاره در زندگی واقعی‌اش ارائه می‌دهد همسو با الگوی مورد نظر رسانه باشد، تأثیر رسانه را صد چندان می‌کند و اگر همسو نباشد، رشته‌های رسانه را باطل خواهد کرد. در رسانه‌ی ملی ما همواره نوع دوم مطرح بوده است، چون ستاره‌ها با آرمان و فرهنگ مورد نظر انقلاب بزرگ نشده‌اند و اصلاً تعامل رسانه با گروه‌های برنامه‌ساز، تعاملی کاملاً تکنوکراتی است.

به نظر می‌رسد در پرورش نسل فیلم‌ساز باید انقلاب و تحولی ایجاد شود، نسلی که معتقد به آرمان‌های انقلاب بوده و براساس این آرمان‌ها فعالیت کنند و جوّ حاکم بر عرصه‌ی تولید که نسل قبل ایجاد کرده بر او تأثیر نگذارد، از طرف دیگر نمی‌شود نسل جدید را بدون استفاده از تجربه‌ی نسل قدیم پرورش داد .

ستاره‌ها فرهنگی را دنبال می‌کنند که رسانه با آن مخالف صد در صد است، بارها مشاهده کردیم که سریالی ساخته شده و زنی در آن نقش خانم محجبه و معتقدی را بازی کرده و مورد علاقه‌ی شدید مخاطب بوده است اما بلافاصله پس از پخش سریال، رسانه‌ها سراغ بازیگر رفته و از او در مورد چند و چون کار مصاحبه می‌گیرند، در این هنگام بازیگر با ظاهری کاملاً متناقض با آنچه در سریال داشته، حاضر می‌شود. اینجا این سؤال پیش می‌آید که مخاطب از چه کسی بیشتر الگو خواهد گرفت، از یک شخصیت خیالی که با بضاعت کارگردان و بازیگر ساخته شده یا از شخصیت حقیقی بازیگر که سال‌هاست به‌طور طبیعی پرداخته شده و رشد کرده است؟ بی‌شک شخصیت واقعی بازیگر تأثیر بیشتری خواهد داشت و تا به‌حال این‌گونه بوده است.

به نظر می‌رسد واجب است که فکری به حال ستاره‌های تلویزیونی شود، اما دستگیری ستاره‌ها توسط گشت ارشاد راه چاره نیست، چرا که لاجرم خبر رسانه‌ای می‌شود و عده‌ای این کار را تأیید می‌کنند و عده‌ای دیگر محکوم، عده‌ای دیگر نیز به هم‌دردی با او بر می‌خیزند و سعی می‌کنند به گمان خود، چراغی که او روشن کرده، روشن نگه دارند. رسانه‌های معاند هم این اتفاق علم کرده و به نشانه‌ی اعتراض چون پرچم بر سر بام‌هایشان می‌زنند و به وسیله‌ای برای تبلیغ نه تنها برضد حجاب که برضد اسلام مبدل می‌شود.

به نظر می‌رسد در پرورش نسل فیلم‌ساز باید انقلاب و تحولی ایجاد شود، نسلی که معتقد به آرمان‌های انقلاب بوده و براساس این آرمان‌ها فعالیت کنند و جوّ حاکم بر عرصه‌ی تولید که نسل قبل ایجاد کرده بر او تأثیر نگذارد، از طرف دیگر نمی‌شود نسل جدید را بدون استفاده از تجربه‌ی نسل قدیم پرورش داد و نمی‌شود به بهانه‌ی اعتقادات، تربیت خانوادگی و طبقه‌ی اجتماعی با خیال راحت و بدون دغدغه آن‌ها را در جوّ حاکم سکولار گروه‌های تولید رها کرد، برای همین می‌بایست راهکارهای نظارتی را افزایش داد، هم‌اکنون نظارت کیفی در صداوسیما یک نظارت فرمالیته و در بهترین حالت، ناظر به خروجی است. می‌شود با ادبیات دینی و آن‌گونه که باعث دلخوری افراد نشود، با امر به معروف فضای گروه‌های تولید را سالم‌سازی کرد تا افراد جدید و نسل انقلاب با ورود به این جوّ، دچار سندرم روشنفکرمآبی ظاهری نشود.

از سوی دیگر روند ستاره‌سازی می‌بایست تغییر پیدا کند، یعنی آنچه غرب دنبال می‌کند و هدفش پرورش ستاره‌هایی است که سبک زندگی آن‌ها را برای مردم نهادینه‌سازی کند، با آنچه ما باید انجام دهیم، فرق می‌کند. ستاره‌هایی که ما باید برای جامعه بسازیم می‌تواند تعریف خواص مثبتی را که در منابع اسلامی مطرح است، داشته باشد، به جای حاشیه‌سازی برای بازیگران، فقط از هنر آن‌ها استفاده شود و بازیگر و خواننده با هنرمند یکی و یکسان دیده نشود، هنرمندی که می‌تواند جزو خواص باشد، می‌بایست تفاوتی با آرتیست که در غرب اوج هنر در نظر گرفته شده است، داشته باشد.

آرت (art) که امروزه به معنای هنر استفاده می‌شود، در فرهنگ اسلامی و ایرانی به معنای هنر نیست، معادل آن در فرهنگ ایران باستان «تخنه» است که در لاتین هم تکنیک معادل آن است. در فرهنگ دینی چه قبل از اسلام و چه بعد از آن، هنر چیزی فراتر از تخنه بوده است، هنر در فرهنگ دینی به آن تخنه‌ای گفته می‌شود که از لحاظ معنوی انسان را یک پله بالاتر از زمین و مادی‌گرایی ببرد و پلی بین انسان و خدا باشد. هنرمند در فرهنگ اسلامی ایران، کسی است که صاحب معنویتی فراتر از دیگران باشد، صاحب اندیشه و نظری باشد که بابی از ابواب بهشت را باز کند. آیا هنرمندی که رسانه‌ی ملی در جشن‌ها، تاک شو‌ها و مستندها به مردم معرفی می‌کند، واجد این تعاریف است؟

بی‌شک الگوسازی با استفاده از هنرمند و نه ستاره به معنای مرسوم آن می‌تواند به ذائقه‌ی سازی بر اساس اندیشه‌ی دینی و معرفتی اسلام منجر شود تا جایی که زنان بازیگر اگر در سیمای یک هنرمند ظاهر می‌شوند، از لحاظ پوشش و ظاهر آن چیزی باشند که قرآن و اسلام از زن انتظار دارد هر چند بازیگری اقتضایش ممکن است در رنگ و پوشش چیزی باشد که در هنگام بازیگری آن‌گونه که باید نباشد اما به‌عنوان فردی بیرون از نقش، نمونه‌ی زن مسلمان باشد.

بازیگر زن و اقتضای بازی برای دوربین

وقتی انتظار داشته باشیم که یک بازیگر ظواهر اسلامی را رعایت کند، در حالی که اقتضای شغلش ایجاب می‌کند که در نقش زن خانه‌دار، در لباس منزل، در هیبت زن بدحجاب ظاهر شود و از همه مهم‌تر اقتضای بازیگری «میک آپ» شد و آرایش کامل صورت و ... است، تناقضی در این تصور مردم از آن بازیگر ایجاد می‌شود. به نظر می‌رسد هنوز هم نظر صائبی در این باره که چه کار باید کرد که چنین تناقضی برای مخاطب رخ ندهد، ازائه نشده است، اما آنچه هست می‌بایست رسانه که مراکز پژوهشی دینی در اختیار دارد، همواره در حال تولید علم و فکر در این زمینه باشد تا به نقطه‌ی مطلوب برسد اما در حال حاضر راه عبور از این تناقض این است که کمتر به ستاره‌های بازیگری پرداخته شود، چرا که لازم نیست هر کاری غرب انجام می‌دهد ما هم عین آن را انجام دهیم.

همه‌ی آنچه گفته شد، بخشی از راهکارهایی است که رسانه می‌تواند، رسانه‌ی ملی را در راه ترویج بهتر فرهنگ حجاب یاری دهد، آنچه لازم است تمامی ارگان‌های فرهنگی از جمله رسانه‌ی ملی توجه کند، داشتن ساختار سیالی است که در کنار اتاق فکری که بر اساس تأکیدهای مقام معظم رهبری باید تشکیل دهد تا بتواند همواره فعالیت خود را براساس رصد وضعیت جامعه و معضلات اجتماعی- اخلاقی و ارائه‌ی راهکار در اتاق فکر تغییر داده و به روز کند.(*)

*حسین امیری؛ کارشناس حوزه‌ی سینما و رسانه‌ی ملی/

منبع:‌ پایگاه تحلیلی تبیینی برهان