چاپ
دسته: اجتماعی
بازدید: 1405

defaa

برای شناسایی این رزمنده ی بی نشان کمک کنید.

به گزارش اترک،‌ به مناسبت هفته ی دفاع مقدس یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس از شما خوانندگان عزیز برای شناسایی یکی از دلاران آن دوران کمک می خواهد.
یکی از رزمندگان قدیمی جبهه خاطره یکی از رزمندگان گمنام 8 سال دفاع مقدس را برایمان تعریف کرده و از شما خوانندگان عزیز برای شناسایی او کمک خواسته است.
صید مراد مرادیانی که در عملیاتهای مختلفی همچون آزاد سازی فرودگاه سنندج و در جبهه های مختلفتی در غرب و جنوب کشور حضور داشته است چنین می گوید:«در منطقه ی کردستان بودیم و فرمانده ی ما شخصی بود که ما فقط یک اسم و یک لقب او را می دانستیم: رضا بلوچ
رضا قدی کوتاه داشت و بدنی لاغر اندام به شکلی که هر کس در ابتدا او را می دید ، فکر می کرد با یک جوان ساده و کار نابلد روبرو است.ولی وقتی با او رودر رو می شد تازه می فهیمد که     رضا بلوچ یک رزمی کار به تمام معنا کار بلد است و کمتر کسی یارای مقاومت در برابر او را دارد.
یادم است روزی دو تا از پاسدارها برای گرفتن سوخت به پمپ بنزین شهر رفتند و بعد از مدتی ،‌کسی به ما خبر داد دو پاسدار شما توسط کومله دموکراتها گروگان گرفته شده اند .
رضا که برای همچین روزهایی ما ها را که در تیراندازی ماهر بودیم ،‌آماده کرده بود ،‌دستور داد آماده شده و سوار جیب شویم و طبق آموزش ها عمل کنیم .
نرسیده به پمپ بنزین ، طبق دستور از ماشین بیرون پریده و دور تا دور پمپ بنزین را محاصره کردیم .
رضا خودش به سراغ  مسئول جایگاه رفت و رو به او گفت : دو تا از پاسدارهای ما برای گرفتن سوخت به اینجا آمده بودند ، اونها الان کجایند ؟
مسئول جایگاه یک نگاه به رضای لاغر اندام و  نحیف کرد و با تمسخر گفت : مگه اونا رو به من داده بودی که از من می خواهی؟ من اونا رو ندیدم .
رضا دوباره به اون مرد جمله ی اولش رو ، البته این بار با صدای محکمتری گفت : دو تا از پاسدارهای ما برای گرفتن سوخت به اینجا آمده بودند ، اونها الان کجایند ؟
مسئول جایگاه که فکر نمی کرد یک جوان لاغر اندام تنها ،بتواند در منطقه ی او، این چوری حرف بزند، با صدای بلند رو به رضا کرده و گفت: خیلی از خودت مطمئنی پسر جان،‌کاری نکن تو را هم پیش آنها بفرستم و خواست که رضا را  یک ضربه بزند و دستش را روی سینه ی رضا گذاشت و او را هل داد.
البته مرد هرچی هل داد و زور زد ،‌کاری از پیش نبرد ، بنابر این قصد یک حرکت ناجوانمردانه را داشت که با یک ضربه ی پای رضا ، چند متر آن طرف تر پرت شد.
رضا بلافاصله خود را بالای سر مسئول جایگاه رساند و دوباره سوال خود را از او پرسید . در این هنگام چندنفر از ما هم خود را به اطراف رضا رساندیم .
مرد که متوجه شد که وضع اطرافش عادی نیست و رضا را هم اشتباه گرفته ،‌با ترس و خواهش ، زیر زمین جایگاه را به ما نشان داد .
با احتیاط لازم به سراغ زیر زمین رفتیم و در آنجا دو پاسدار خودمان را در آنجا دیدیم که به طرز ناجوانمردانه ای آنها را بعد از آزار و اذیت پشت به پشت هم بسته و در زیر زمین پنهانشان کرده بودند.یکی از پاسدارهای گروگان گرفته شده هم زخمی شده بود. »
صید مراد ، خاطرات زیادی از زمان جبهه دارد ولی خیلی دلش می خواهد از رضا بلوچ خبری داشته باشد.
هر کدام از شما خوانندگان عزیز که از رض بلوچ خبری دارد می تواند زیر همین خاطره پیام دهد تا هم کمکی به صید مراد کرده باشیم و هم از رضا بلوچ که حتما از افتخار آفرینان جنگ بوده ،‌یادی کرده باشیم و بیشتر با آشنا شویم.