Untitled

با خواندن این لطیفه ها در کنار هم، با هم بخندیم.

* یک روز مردی بر سر مزار همسرش که به تازگی فوت کرده بود ، نشسته و مدام و تند تند با بادبزن ،باد می زد.

فردی به او گفت : در این هوای سرد ، مشغول چه کاری هستی ؟

مرد پاسخ داد: همسرم وصیت کرده است که بگذارم کفنش خشک شود ، بعد زن بگیرم .حالا من مشغول باد زدن هستم تا کفنش زودتر خشک شود!!!

* یک روز پیرزنی تلویزیون را روشن کرد ، دید که تلویزیون در حال پخش فوتبال است . رفت توی حیاط و با شیلنگ آب وارد اتاق شد . شیلنگ آب را روی تلویزیون گرفت و گفت : مگر من صد بار نگفتم در خانه خودتان توپ بازی کنید هان؟!

* روزی زنی فوت کرد .همه ی اقوام بر سر مزار او جمع شده و ناله و زاری می کردند. بیشتر از همسر و فرزندان زن ، برادر زاده او گریه می کرد و مدام می گفت غصه نخور عمه جان ، آرام در قبرت بمان ، نمی گذارم جایت خالی بماند ، خودم جایت را می گیرم !!!