تو را مي خوانم اي خداوند مهربان و از تو مي خواهم در فرج فرزند حسين عليه السلام شتاب نمائي.
به نوشته ی نویسنده ی مهمان اترک
مرد قدم هايش را آهسته بر مي داشت ، کمي صبر کرد... پشت سرش را نگاه کرد آخري هم رفته بود... -خدايا اينجا ديگر کجاست!!؟؟ لحظه اي مکث کرد... بغض گلويش را گرفته بود سرش را پايين انداخت دستش را ديد ، همان دستي که براي حسين نوشته بود بيا ، که کوفيان آماده ياري تواند... ،اما اي کاش نسيمي قصه نامردي کوفيان را به حسين مي رساند ، حسين ميا به کوفه ، همه چيز عوض شده .
مگر اينان نبودند که نوشتند: ما دوستان تو و پدرت علي، لحظات را يکي پس از ديگري به شمارش در آورده ايم ... دوري شما برايمان سخت است ... بيا که ميوه ها بر شاخه ها سنگيني مي کنند و زمين کوفه سرسبز است ... شتاب کن که به اسب هايمان سم تازه زده ايم!! و شمشير هايمان برنده تر از هميشه آماده ياري توست!! هرگاه اراده نمائيد قدم بر چشمان ما نهاده ايد . و سلام و رحمت خدا بر تو و بر پدرت.
و اما غربت کوفه سفير حسين را با لاي دار الاماره برد... از ميزبانان کوفه پرسيدند : چرا مسلم را ياري نمي کنيد ؟؟ دست و پايشان را جمع کردند و گفتند ما حسين را دعوت نموده ايم هرگاه او آمد ياري اش ميکنيم ، شما قضاوت کنيد... ما از کجا صحت عمل اين سفير را بدانيم و ياريش کنيم!!!
تمام آن هزاران مرد / که با او عهد بستند / به هنگام "بلا" هنگامه سختي /شگفتا عهد بشکستند / يکي از قطع نان ترسيد / يکي مرعوب قدرت بود / يکي مجذوب زر، مغلوب درهم، عاشق دينار / چه شد آن عهدهاي سخت ؟ / چه شد آن دستهاي گرم بيعتگر ؟ کجا ماندند ؟ ... / کجا رفتند ؟ ... / که مسلم ماند و شهري بي وفا مردم ؟ ... .
تو را مي خوانم اي خداوند مهربان و از تو مي خواهم در فرج فرزند حسين عليه السلام شتاب نمائي و باور کني ما از تکرار تاريخ خسته ايم ...