فردی 50 ساله که به عنوان سارق توسط گشت کلانتری دستگير شد داستان زندگی خود را اين چنين بيان كرد...
به گزارش راه اترک، به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، حدود 30 سال است که ازدواج کرده ام و ثمره ازدواج ناموفقم سه فرزند که يک دختر و دو پسر مي باشند ، دخترم را به علت اعتياد پدر و برادرانش در سن پايين شوهر دادم که مثل من بختش سياه نشود دريغ از اينکه نمی دانستم بخت مادر و دختر شبيه يکديگر مي شود.اين زن ، آهي کشيد و بعد از سکوتي طولاني بغض خود را فرو داد و گفت بگذريم ،زندگي خودم را برايتان مي گويم شوهر و فرزندام علاوه براينکه اعتياد به مواد مخدر دارند توان کار کردن هم ندارند.بعضي مواقع مي شد که به خاطر خريد نان پاي کشتن يکديگر هم مي ايستادند و من به خاطر شرايط بد زندگي به خانه هاي مردم مي رفتم و کلفتي مي کردم تا لقمه ناني به دست آورم ولي خرج و مخارج سنگين زندگي باعث شکستن کمرم شد.يک روز که خسته از سر کار به منزل برمي گشتم طلاهاي پيرزني که جلوي درخانه شان نشسته بود توجهم را به خود جلب کرد و فرداي آن روز با نقشه اينکه مي خواهم خانه اش را اجاره کنم به خانه پيرزن رفتم و وقتي داشت به من خانه را نشان مي داد به داخل حمام رفت و من درآن لحظه از تنهايي پيرزن استفاده کردم و روي سينه اش نشستم و طلاهايش را از دستش خارج و از آنجا فرار کردم.همان لحظه طلاها را فروختم و با عذاب وجداني ناگفتني به خانه رفتم و تا چند روز از خانه بيرون نيامدم تا آب از آسياب بيافتد بعد از تمام شدن پول طلاها دوباره اين فکر مثل خوره به جانم افتاده بود "که تو که توان کار کردن نداري و اين پيرزن ها هم که لب گور هستند" دوباره با همان نقشه به خانه پيرزن هاي ديگر رفتم و حدود يک سال اين کار را انجام دادم.ولي بعداز مدتي کابوس هاي شبانه و التماس هاي پيرزن ها و نگاه هاي معصومانه آنها مانع از انجام اين کار شد توان کار کردن در خانه هاي مردم را هم نداشتم راستش را بخواهيد ديگر به جايي رسيدم که فکر مي کردم خدا هم مرا به حال خود رها کرده است.پس تصميمي بدتر گرفتم و به اصطلاح از چاله به چاه تاريک و عميقي افتادم...خانواده ام اصلا برايشان مهم نبود که اين پول از چه راهي برايشان فراهم مي شود و چگونه يخچال خالي مان پرمي شود من پشيمانم، اميد وارم دخترم مرا ببخشد تصميم اشتباه گرفتم و مي دانم که بايد تاوان آن را بپردازم.نظر کارشناسي:خانواده پايه اساسي اجتماع وسلول سازنده زندگي وحيات بشري است .خانواده همچون عمارتي استوار است که زن وشوهر ستون هاي مستحکم آن را تشکيل مي دند،فرو ريختن هريک از ستون هاي آن ،استحکام و تداوم اين عمارت رادچار تزلزل خواهد کرد.درخانواده هايي که کارکردسالمي دارند ،مرزهاي روشن به هر عضو خانواده احساس من بودن را توام با احساس گروهي ما ارزاني مي دارد يعني هر عضو فرديت خود راحفظ ميکند ولي نه به قيمت از دست دادن احساس تعلق به خانواده.درخانواده هاي به هم تنيده مرزهاي هرخرده نظام در حدي ناچيز تفکيک شده است و به سادگي مي توان از آن عبور کرد کودکان مانند والدين رفتار مي کنند وا قتدار والدين خاصيتي ندارد وحدت و مشارکت افراطي در خانواده باعث فقدان احساس فرديت مي شود.اعضاي خانواده گسسته مي توانند کارکرد مجزا و مستقلي داشته باشند احساس وفاداري آنها به خانواده اندک است در بسياري از مواقع اعضاي اين خانواده احساس وابستگي نسبت به يکديگر ندارند و فاصله بين فردي در آنها زياد است.داستان فوق از سوی پایگاه اطلاع رسانی پلیس ارسال شده است.
انتهای پیام/