safar

داستان سفر به مشهد از دیروز تا امروز را در سایت راه اترک بخوانید.

قصدمان سفر به مشهد بود، پس به خانم و بچه ها گفتم: زود آماده شوند تا ظهر از کلاله به سمت مشهد برای زیارت امام رضا علیه السلام ، حرکت کنیم.

به سمت اتاق مادر رفتم و گفتم: مامان آماده باشی که ظهر می خواهیم به سمت مشهد حرکت کنیم.

چند سالی است که پدرم به رحمت خدا رفته و ما به همراه مادر زندگی می کنیم.

وقتی به مادر گفتم که قرار است ظهر به سمت حرم برویم، یک نگاه به من کرد و یک نگاه هم به عکس پدر مرحوممان، و قطره اشکی گوشه چشمش را پر کرد.

گفتم: مادر چرا گریه می کنی؟
مادر گفت: یاد اولین سفر زیارتی خودم و پدرخدا بیامرزت افتادم.

گفتم: کی بود؟
مادر یک نگاهی به من کرد و گفت: تازه ازدواج کرده بودیم، کلاله آنوقتها شهر کوچکی بود و فقط یک قسمت از یک خیابانش آسفالت بود و بقیه خیابانهایش همگی ماسه و خاکی بود و روستاها که اصلا برق نداشتند چه برسد به آسفالت.

گفتم: خوب، بعد؟
مادر گفت: آنوقتها چون مسافرت رفتن یک کار پر هزینه و سختی بود به خصوص مسافرت راه طولانی، هر کسی که به مسافرت زیارتی می رفت، بعد از برگشت، فامیل و همسایه ها آنها را دعوت می کردند و خیلی ها هم برای زیارت قبولی به خانه آنها می رفتند و خلاصه یک مشهد رفتن عین مکه رفتن الان بود.

تازه مکه رفتن هم کار ساده ای نبود و می شه گفت: کلا سفر رفتن با ماشینهای عمومی شاید سالی یک بار برای آنهم برخی از خانواده ها اتفاق می افتاد و معدود افرادی بودند مثل خانها و پولدارها که خودروی شخصی داشتند و همونها هم معمولا سالی یک بار بیشتر راه دور به مسافرت نمی رفتند.

به مادرم گفتم: اونوقت راه دور کجا بود؟
مادرم گفت: تهران و مشهد هم اونقتها راه دور بود.

خلاصه مادر این را گفت و رفت تا وسایلش را آماده کند.

ظهر بعد از خوردن نهار به سمت مشهد مقدس حرکت کردیم.

مسافت کلاله تا مشهد حدود 500 کیلومتر است که این روزها بیشتر این راه چهار بانده شده و امکانات رفاهی و پمپ بنزین های زیاد در مسیر راه ساخته شده است.

توی پلیس راه تنگراه که توقف کرده بودیم، مادرم گفت: این پلیس راه در زمان ما هم بود ولی الان خیلی ساخت و ساز در کنار جاده ها شده ولی زمان ما یک راه باریک بود که تا خود مشهد همه ماشینها از همین راه باید رفت و آمد می کردند.

مادرم می گفت: اون زمان هر جایی نمی شد توقف کرد و اتوبوسها مجبور بودند باک اتوبوس را توی شهرهای اصلی پر کنند ، چون که بین راه اصلا پمپ بنزین نبود و باید تا شهرهای بزرگ خودشان را می رساندند.

اذان مغرب به مسجد حضرت محمد رسول الله صلی الله و علیه و آله و سلم در اول مشهد رسیدیم و بعد از خواندن نماز به سمت حرم حرکت کردیم.

ماشین را توی پارکینگ زیر حرم پارک کردیم و با پله برقی به صحن پیامبراعظم صلی الله و علیه و آله و سلم وارد شدیم.

مادر و بچه تا وارد صحن پیامبر اعظم صلی الله و علیه و آله و سلم شدند، رو به حرم شده و سلام دادند.

مادر صحن پیامبر اعظم را که نگاه کرد رو به من کرد و گفت: یادت هست که بچه بودی و گم شده بودی؟
گفتم: بله مادر.
یادم آمد که چند باری با مادرم به زیارت رفته بودیم، آنهم نه زمان طاغوت، بلکه اوایل انقلاب بود.

خانه ها همه قدیمی و دور و بر حرم همش مغازه بود، آنهم همش شبیه به هم.

من که فکر کرده بودم راه را بلد هستم خواستم خودم به زیارت بروم که یکهو متوجه شدم، ظاهرا گم شده ام.

خلاصه آنهمه ساختمانهای قدیمی و کهنه و کوچه های تنگ و کوچیک، حالا جای خودشان را به مترو و خیابانهای بزرگ و ساختمانهای نو و جدید داده اند.

تازه دیگه از بوی نفت و بخاری نفتی و دود چراغ هم در مهمانسراها خبری نبود و بیشتر زائرین حتی می توانستند در زائرسراهایی که خود آستان رضوی ساخته بود اسکان کم هزینه بگیرند.

بعد از زیارت به سمت زائر شهر حرکت کردیم و شب را در زائر شهر که توسط آستان قدس رضوی برای رفاه زائرین ساخته شده بود ، اسکان گرفتیم.

داشتم یک نگاهی به سفر زیارتی مادرم در قبل از انقلاب و سفر زیارتی امروز ما و بعد از انقلاب نگاه می کردم، پیش خودم گفت: چه سفری و چقدر اختلاف که از زمین تا آسمان در یک سفر ایجاد شده آنهم در شرایطی که ایران قبل از انقلاب آنهمه درآمد داشته با فروش روزانه 6 میلیون بشکه نفت و بدون دشمن و تهدید و تحریم و الان بعد از انقلاب، جنگها و اغتشاشات داخلی اول انقلاب و جنگ تحمیلی و تحریمهای همیشگی و دشمنیهای قسم خورده و ظلمهای بین المللی که هنوز هم اداره دارد.

تازه این فقط یک گزارش از یک سفر بود و این گزارش ادامه دارد...

#ایران_ما