اگر آنها می آمدند نام داستانی است که نویسنده با توجه به حوادث فتنه ی سال 88 از مسائل داخلی ایرانِ بعد از انتخابات نوشته است.
این یک داستان است .
به نام خدا در زیر داستان غم انگیز از انتخابات را می آوریم و دعا می کنیم که انشاءالله هیچ وقت مملکتمان به چنین روزی و به دست چنین آدمهایی نیافتد .آمین
********************
اگر آنها می آمدند
اگر آنها می آمدند نام کتاب یا بهتر است بگوییم داستانی واقعی از مسائل داخلی ایرانِ بعد از انتخابات است .
اگر شما داستان بحران مادریران را خوانده باشید با مسائلی از مسائل موجود در کشور ایران مواجه خواهید شد که در آن داستان آمده است و نمونه ی این کار همین انتخابات می باشد .
در این داستان ما بر آنیم با توجه به استادی که از گروههای برانداز و برنامه ریز در امر اغتشاشات اخیر بعد از انتخابات به دست آمده فرض محال را بر این بگذاریم که اگر خدای نکرده گروه برانداز در انتخابات برنده می شد ، چه اتفاقی می افتاد .
.
..
...
و اما بعد
اینجا کشور مصر است و یکی از مقامات سابق ایران قصد ملاقاتی سرنوشت ساز را که ایالات متحده و رژیم صهیونیستی به همراه انگلستان و فرانسه آنرابرنامه ریزی نموده اند دارد .
ملاقات با جناب آقای جورج سوروس
در این ملاقات بسیار محرمانه که تقریباً پانزدهمین ملاقات کلی و سومین ملاقات حضوری او با سوروس می باشد مطالبی بسیار مهم مطرح شد .
مطالبی که در اجرای اهداف از پیش تعیین شده برای پیروزی در انتخابات طرح ریزی شده بودند . شرح اجمالی این مطالب اکنون که دولت اصلاحات پیروز شده با مجوز وزارت ارشاد جمهوری ایران آنهم با کنترل بیش از اندازه و پرداخت مبالغ بسیار زیاد رشوه ، مجوز نوشتن آنها گرفته شده است. البته شاید با تمام مجوزهایی که گرفتیم نه تنها مجوز چاپ به ما ندهند که حتی کمی کوچولو هم آب خنک بخوریم .
کل مطالب از قول فردی است که جزو نزدیکترین افراد داستان ما (در کلِ داستان ما او را با عنوان مرد شماره ی 12خطاب می کنیم ) به شمار می آید.
مرد شماره 12 وارد مصر شد . اون برای اینکه مشکلی برای سفرش پیش نیاد و موضوع لو نره مسیر سفر رو پیچاند و بعد از گذشتن از چند کشور دیگه به شکل مخفیانه وارد کشور مصر شد . محل ملاقات در یکی از کاخهای ریاست جمهوری در محلی بسیار کنترل شده قرار داشت .
تمام لباسهای مرد شماره 12 جهت امور امنیتی تعویض شد البته لباسهای منو هم گفتند در بیاورم ، تا مبادا وسایلی جاسوسی کار گذاشته شده باشد . بعد هم بدون لباس از دستگاه اسکن انسانی رد شدیم . بعد از اسکن کامل و تعویض لباس مرد شماره 12 وارد اتاق ملاقات شد و من هم با او وارد شدم .
آنها مثل افرادی که انگار خیلی وقت بود همدیگر را می شناختند همدیگر را بغل نمودند و بعد از تعارفهای معمول ، آقای سوروس به مرد شماره 12 کتابی را با نام کتاب شماره 198 داد و از او خواست که حتماً تمام مطالب این کتاب را که دوست بسیار عزیزش جناب آقای جین شارپ نوشته مطالعه نموده و بعد از تکثیر مخفیانه ی کتاب آنرا در اختیار زیر شاخه های اصلی حرکت قرار دهد .
آقای سوروس اشاره به نوشیدنی کرد ولی مرد شماره 12 اظهار کرد که حالا میلی تدارم .
آقای سوروس به او گفت : اگر دوستان ما در کشور شما تمام این بندها را اجرا کنند ، حکومت در دستان شما خواهد افتاد و آن وقت ، زمان اجرای بندهای کتاب بعدی می شود . مرد شماره 12 با تعجب از آقای سوروس در خصوص آن کتاب پرسید ؟ و آقای سوروس به او گفت : کتابی است که فعلاً محرمانه می باشد و در مرکز سیای آمریکا قرار دارد و حتی او نیز اطلاع دقیقی در خصوص مطالب آن ندارد .
بعد از مطالعه ی اجمالی کتاب ، مرد شماره 12 لبخندی بر لب زد و با حالتی که حاکی از خوشحالی بیش از اندازه او بود از آقای سوروس تشکر کرد و گفت حالا وقت نوشیدنی است و البته نوشیدنی خالی زیاد هم دلچسب نیست و اگر زیدی هم در کنار بود بسیار بهتر بود .
آقای سوروس که اخلاق مرد شماره 12 را می دانست ، او را به سمت اتاقی در سمت چپ اتاق جلسه هدایت کرد و درب اتاق را هم برای او باز کرد . مرد شماره 12 وقتی داخل اتاق را دید لبخندی بسیار ملیح بر لب زد وارد اتاق شد و من هم به اتاق دیگری جهت استراحت هدایت شدم .
روز بعد ...
من و مرد شماره 12 همانطور که آمده بودیم به سمت مرز کشور همسایه برده شده و از آنجا هم به کشوری دیگر برده شدیم .
در آنجا مرد شماره 12 جای خود را با بدلش که به شکلی بسیار ماهرانه مثل او گریم شده بود و در جلسه ای که مرد شماره 12 برای شرکت در آن جلسه دعوت شده بود و به همین بهانه نیز من وایشان از کشور خارج شده بویدم ، عوض نموده و اتفاقاً همان روز ، سخنرانی نیز نمود و جالب اینکه سخنرای او با اقبال حاضران نیز مواجه شد .
بعد از پایان سخنرانی با پروازی اختصاصی به کشور بازگشتیم . البته کتابها به شکل بسیار ظریفی تبدیل به میکرو فیلمهایی ذره بینی شده و در زیر پوست مرد شماره 12 جاسازی شدند .
بلافاصله بعد از رسیدن به تهران ، مقدمات جلسه ای اضطراری با سران اصلاحات گذاشته شد و در جلسه مفاد کتاب به اطلاع آنان رسانده شد . برخی مفاد این موارد بودند :
1-از خرج کردن هر مبلغ پول و هزینه های لازم هیچ دریغ نورزید.
2-سعی بسیار نموده تا جوانان را به هر طریقی جذب نمائید ، با توجه به اینکه بسیاری از جوانان از طریق مسائل جنسی جذب می شوند ، حتماً از در اختیار گذاشتن این موارد به هر شکلی دریغ نکنید .
3-سعی کنید توسط نیروهای نفوذی که در داخل دستگاههای اجرایی دولت نهم داریم از برنامه های آنها برای انتخابات سردربیاورید .
4-سعی کنید در نیروهایی نظارت شورای نگهبان نفوذ کرده و نیروهای کلیدی آنها را به هر طریقی تطمیع نمائید و اگر نتوانستید برا ی جابه جایی او و یا حذفش از هر وسیله ای استفاده نمائید ، حتی شکایتهای ظاهری با موضوعاتی از قبیل : ارتباط نامشروع با زنان و دختران ، اختلاس ، گرفتن رشوه و ...
5-به حساب نیروهای جزء در شهرستانها پول واریز نمائید و از آنها بخواهید در خرج کردن پولها حساسیت به خرج دهند و حتماً این پولهای را برای جذب نیرو ها به هر طریق خرج کنند .البته ما برای خرج خود آنها پولهای جداگانه ای پرداخت خواهیم کرد .
6-به روزنامه های خودی نیز اعلام کنید که با ایجاد شک و شبهه در کارهای دولت مردم را نسبت به دولت بدبین کنند .
7-توسط روزنامه ها ، شب نامه ها ، وبلاگها و سایتهای نیروهای خودی اصلاحات این شائبه را ایجاد کنید که رهبری در حال طرفکشی از رئیس جمهور فعلی است و این با نص قانون مخالف می باشد و به این طریق ، رهبری در دید مردم تخریب شده و می توان مرحله بعد کاراصلی که برداشتن کامل او است را اجرا نمود .
8-به مالکان کارخانه ها به خصوص کارخانه های تولید اقلام ضروری مردم که خودی هستند اعلام نمائید که شروع به گران کردن مواد خود نموده و علت این گرانی را هم طرحهایی دولت اعلام نمایند و اگر باز هم جواب نداد کارخانه ها را ورشکسته اعلام نمایند . (به آنها یادآوری کنید کل خسارت ایام تعطیلی به آنها بازگردانده خواهد شد.)
نتیجه ی برنامه ها
تقریباً تا یکی دو روز مانده به انتخابات تمام کارها دقیقاً رو براه شده و افراد لازم برای انجام انتخابات به نفع کاندیدای اصلاحات جایگزین شدند و افرادی هم که به راه نبودند به روشهای مختلف یا تطمیع شدند و یا به راههای دیگری از سد راه برداشته شدند .
انتخابات نیز برگذار شد و علی رغم رای بالایی که رقیب داشت با روشهایی که در نظر گرفته شده بود کل رای به نفع اصلاحات تمام شد و برای کاندیدای رقیب نیز رایی در حدود 3میلیون در نظر گرفتند.
(ظاهر انتخابات طوری طراحی شده بود که شک و تردیدی را نشان ندهد . تنها مشکلی که پیش می آمد خود مردم بودند که آنهم اگر مقام رهبری رای کاندیدای ما را تائید کند هر چند مورد تائیدش نباشد ، کار تمام است . )
رای گیری پایان یافته بود و هرچند رقیب اصلی کاندیدای اصلاحات خیلی اعتراض داشت اما چون می دانستیم آنها اعتراض خود را فقط از طریق قانونی انجام می دهند و کاری که ما انجام داده بودیم تقریباً هیچ نقطه ضعف قابل نمایانی ندارد و کارها بی عیب نشان می دهد ، پس اعتراضها و شکایتهای آنها هیچ نتیجه ای در بر نخواهد داشت .
مقام رهبری نیز تنفیذ را انجام داد و اینک ما بودیم که در انتخابات پیروز شده بودیم . البته 3 ماهی تا شروع دولت جدید وقت مانده بود و نباید در این فاصله سوتی داده می شد که هرگونه اشکالی در کار باعث بهم خوردن کل نقشه ها می شد .
سه ماه نیز با تمام استرسهایی که برای ما ایجاد شده بود و به خصوص فشارهایی که از بیرون به ما وارد می شد که مطمئناً آنها نیز از روی استرس بسیار زیاد اینگونه عمل می کردند تمام شد و بلاخره ما توانستیم حکومت را در دست بگیریم . آخیش . باور نمی کنید بدتر از مرد شماره 12 ، اونقدر استرس و اضطراب داشتم که بیرون رویم دیگه آخراش هر 10دقیقه ، شده بود .
حالا مانده بود اعضای کابینه و تشکیل دولت که اونهم با تمام فراز و نشیب هاش تمام شد . حالا دیگه نوبت برنامه ی دوم بود که در آن کتاب مرموز بود . به همین دلیل دوباره تصمیم گرفتیم به سمت آقای برنامه ریزمان ، جناب آقای سوروس عزیز برویم .
البته تفاوت این سفر با سفر قبلی خیلی روشن بود ، چونکه اوندفعه ما با ترس و اضطراب رفته بودیم ولی اینبار اصلاً برنامه ی سفر همین بود .
آقای سوروس خودش پیشواز ما آمد و ما را به سمت اتاقش راهنمایی کرد . اون خیلی خوشحال بود و به ما گفت از فردا تمام کشورهای جهان پیامهای تبریکشان برایتان ارسال می گردد . و به مرد شماره 12 گفتم : چرا از فردا و چرا بعد از آنهمه بدبختی که در زمان انتخابات داشتیم و به زور توانستیم آرا را به نفعمان تغییر دهیم به ما تبریک نگفتند که او به من گفت : اشکال ندارد ، همه ی اینها برنامه ریزی شده است . اون گفت علت اینکار ترس از لو رفتن قضیه بوده و تا تائید نهایی آرا به همه ی کشورهای جهان دستور دادیم صبر کنند و بعد از تائید نهایی پیامهای تبریک خود را بفرستند .
آقای سوروس به ما گفت : حالا نوبت اجرای برنامه های کتاب دوم است . مرد شماره 12 از او پرسید : راستی این کتاب و مطالبش چی بود ؟ و اون گفت : بیشتر مطالب این کتاب در خصوص مقام رهبری کشور شماست . مرد شماره 12 پرسید ، یعنی چی ؟ و شما با اون می خواهید چکار کنید ؟ آقای سوروس گفت : ما کاری نمی کنیم ، شما قبلاً کار اصلی رو انجام داد ه اید و ما فقط تیر خلاص رو می زنیم. مرد شماره 12 به آقای سوروس گفت : اون خیلی طرفدار داره ، چطور می خواهید اونو از بین ببرید ؟ آقای سوروس گفت : شما کاری به این قسمتش نداشته باشید چونکه این کار مرد شماره 3 ما است که قدرتی بسیار زیاد و نیروی اجیر شده ی گسترده ای در کشور شما دارد .
مرد شماره 12 به آقای سوروس گفت : راستی کی این کار و انجام می دهید تا ما راحت بشیم و شاید بتوانیم جای او را بگیریم؟
آقای سوروس به او گفت : که خیلی زود این کار را انجام خواهیم داد. البته ما توانایی از بین بردن اونو نداریم و به همین خاطر برنامه ای شبیه تبعیدِ کاملاً قرنطینه ای برای او داریم .
ناگهان صدای در زدن آمد ، همه سمت در راه نگاه کردیم ، 3مرد با لباس رسمی ، خیلی شیک پوش و عینک دودی زده وارد اتاق ما شدند و بدون مقدمه به زبان فارسی شروع به صحبت نمودند . آنها د ر صحبتهای خود که مشخص شد بسیار جدی نیز بودند ، گفتند : ما از سوی ریاست جمهوری دولت آمریکا آمده ایم و تمام اتفاقات به وقوع یافته در کشور ایران را مد نظر داشته ایم و الآن باید به همراه شما به ایران بیائیم و برنامه های دیگری نیز داریم و قبل از گفتن بقیه مطالب ، هر سه روی صندلیهای راحتی اتاق نشستند و ادامه دادند که : از این به بعد تمام کارهایی که می خواهید در ایران انجام دهید زیر نظر مستقیم ایالات متحده و ما که نمانیده ی ایالات متحده هستیم قرار دارد و شما به شخصه فقط می توانید در خصوص برنامه های ساده و نمایشی برنامه ریزی نمائید .
مرد شماره 12با نگاهی مانند افراد وامانده در گِل، از این همه وقاحت و پررویی اون سه نفر نزدیک بود فریاد بکشد ولی از ترس هیبت اونها سکوت کرد .
اونها به این نکته که علاوه بر خودشان حدود 50 نفر دیگه هم برای همین امور و کنترل کشور وارد ایران خواهند شد اشاره کردند و بعد هم اتاق را ترک نمودند .
مرد شماره 12 بعد از خروج اون ها به آقای سوروس اشاره کرد و گفت : اینا که راست نمی گفتند ؟ آقای سوروس با تکان دادن سر به ما فهماند که اونها با هیچ کس شوخی ندارند .
مرد شماره 12 گفت : اینکه نمی شه همه ی زجر و زحمت رو ما بکشیم ، زندان رو ما بریم ، توهین و افترا رو ما ببینیم و بِکشیم ، اونوقت آقایان برای ما تصمیم بگیرند ؟ آقای سوروس گفت : بیخود شلوغ نکنید ، اونوقت که پولهای واریزی به حسابهاتون به دلار بود و اون پولها رو مثل آب خوردن خرج می کردید فکر این جاشو نمی کردید ؟! فکر می کردید کشور آمریکا ، انگلیس و به خصوص اسرائیل پولهاشونو از توی جوب پیدا کرده بوده که به پای شما بریزند.
مرد شماره 12 که انگار برق اونو گرفته باشه رو به سوروس کرد و گفت : یعنی شما دنبال آزادی و اجرای دموکراسی در کشور ما نبودید ؟ پس اونهمه قولهایی که به ما دادید چه ؟ اونهمه پشتیبانی از ما و از آزادی دادن به ما چی بود ؟ با این صحبتهایی که شما کردید ما مثل یک مستعمره هستیم و اگه کمی دست و دلبازی شما نبود ، یعنی همون آزادی که در برنامه ریزی های سطحی به ما داده اید ، ما دیگه یک مستعمره ی کاملاً واقعی می شدیم .
آقای سوروس با کمی ملایمت که البته خشونت هم در آن موج می زد رو به مرد شماره 12 کرد و گفت : هیچکس کاری بدون اجر و مزد انجام نمی ده و اینو شما ایرانیها به عنوان ضرب المثل به کارمی برید . پس به ما هم حق بدهید که چیزهایی رو که هزینه کرده ایم ازش نتیجه بگیریم . ما کار بدون نتیجه انجام نمی دهیم و برای سنت سنت پولی که هزینه می کنیم برنامه ریزی کرده ایم و ازش انتظار نتیجه داریم .
من و مرد شماره 12 به همراه اون سه مرد به سمت ایران حرکت کردیم . در تهران وقتی وارد کاخ ریاست جمهوری شدیم ، رئیس جمهور و تمامی وزرا از دیدن ما و اون سه نفر همراهمان کمی تعجب کردند . اونها منتظر توضیح ما بودند که یکی از اون سه نفر رو به جمعیت کرد و تمام صحبتهایی که به ما گفته بود و همچنین شرح وظایف هر کدام از وزرا را برای آنها بیان کرد .اونها کل وزرا را به سه دسته تقسیم کردند و هر دسته زیر نظر یکی از آنها قرار گرفت .
رئیس جمهور و هیات وزرا کمی شوکه شده و البته بعضی ها هم زیر لب غر و لندهایی کردند . البته با مطالب بعدی که اون سه نفر مبنی بر واریز پولهای خاص و دادن منافع ویژه در کشور به وزرا دادند ، آن غرغرها نیز خاموش شد .
نتیجه حکومت اصلاحات
الآن دو سالی از شروع حکومت ما می گذره. در این دو سال مقام رهبری به علت پرونده ای که توسط همان سه نفر درست شده بود ، مجبور به انزوا شده و به روستایی در شمال شرق ایران تبعید شد .
تمام نیروهایی که طرفدار حکومت اسلامی بودند یا با پول خریده شدند و یا با پرونده سازی مجبور به گوشه نشینی شده و اگر اینکار نیز نمی شد ، با تصادفهای ساختگیی و ... از بین رفتند .
امروز که این خاطرات را به آقای ر.ج.م تحویل می دهم تا در داستان خود استفاده نماید متاسفانه کشور دجار هرج و مرج شده و در کوشه کنار کشور درگیریهای بسیار زیادی اتفاق افتاده است.
تقریباً 15 جمهوری خود مختار ایجاد شده و سه استان نیز ادعای استقلال دارند . حرکتهای زیرزمینی نیز انجام می شود که به گمان من بیشتر از سوی همان مقام رهبری هدایت می شود . هرچند ارتباط با مقام رهبری اصلاً برقرار نمی شود ، باز هم از نظر آمریکایی ها ایشان فرد خطرناکی هستند .
من چند وقتی است که دیگر از دست کارهای مرد شماره 12 خسته شده ام و حدود سه ماهی است که بازنشستگی پیش از موعد گرفته ام و از تمام کارهایم توبه نمودم و سعی دارم خود را به هر نحوی به رهبری رسانده و تمام اطلاعاتم را در اختیار او قرار دهم . امیدوارم کاری که انجام می دهم جبران کننده خطاهایم شود و کشور عزیزم ایران از این فلاکتی که در مدت 2 سال به آن دچار شده در بیاید.
باورم نمی شود خدایا چقدر زود کشوری با آنهمه افتخار در علم ، صنعت ، پزشکی ، کشاورزی و ...در این مدت کوتاه که به دست اصلاحات رسید ، اینگونه از هم بپاشد .
چقدر رهبری در همین مدت دو سال پیر و شکسته شده است . خدابه او عمر طولانی دهد ، انشاءالله.
برگرفته از وبلاگ جنگ با بی عدالتی
سال90