این داستان و حکایت میرزا طبیب حکیم است که انشاء ا... مورد پسند قرار بگیرد .
در روزگاران قدیم در مملکتی دور ، شخصی بود معروف به میرزا طبیب خان . که کارش نه طبابت بود بلکه در بلدیه ی شهر شغل ساده ای داشت و این نام را فقز والدینش به عنوان آرزو برای او انتخاب کرده بودند .
این میرزای داستان ما اتفاقاتی برایش می افتد که منجر به ورود او به دستگاه حکومتی می شود. با ورود او به دستگاه حکومتی ماجراهایی بوجود می آید که هم خواندنی است و هم تامل برانگیز .
القصه :
از اول داستان ...
شخصی بود به نام میرزا استهبان مشماء فروش که خیلی دلش می خواست وارد دستگاه حکومتی کشور شود ولی چون منصب دار حکومتی نبود نمی توانست وارد دستگاه حاکمه شود .
از قضا به دنبال فرصت می گشت تا اینکه روزی از روزها چشمش به میرزا طبیب خان افتد .
میرزا طبیب خان که فردی ساده و آرام بود ، سرش به کار خودش بود و به کسی هم کاری نداشت . میرزا استهبان وقتی به میرزا طبیب نگااه کرد ،فکری در سرش جرقه زد و میرزا طبیب را به گوشه ای فرا خواند و شروغ به صحبت با او کرد . اما میرزا استهبان چه به میرزا طبیب گفت و واکنش میرزا طبیب به صحبتهای میرزا استهبان چه بود ،بماند برای جلسه ی بعد.
میرزا کاتب خان ، کاتب اترک