این داستان مربوط به اتفاقات اخیر و چگونگی تور کردن جوانان، دانشجویان و برخی نخبگان کشور است.
به گزارش راه اترک، جمهوری اسلامی ایران از زمان انقلاب تا کنون همیشه خار چشم دشمنان بوده و دشمن تمام تلاشش را برای از بین بردن این انقلاب به کار برده و خواهد برد.
این داستان مربوط به اتفاقات اخیر و چگونگی تور کردن جوانان، دانشجویان و برخی نخبگان کشور برای ایجاد اغتشاش و بهم زدن امنیت و کشته سازی در کشور نوشته شده است.
ما انقلاب کردیم
دانشجوی سال دوم علوم سیاسی بودم و با علاقه این رشته را انتخاب کرده بودم.
آنقدر خوب درس خوانده بودم که می دانستم بدون برو برگرد، حتما علوم سیاسی دانشگاه تهران قبول خواهم شد و تو فکر و خیالهام هم خودم را در قامت یک سفیر و کاردار و ... می دیدم.
هرچند پدرم بهم می گفت: پسر جان شاگرد اول هم که باشی باید وارد گروهها و احزاب سیاسی بشی تا بلکه بتونی وارد این سیاسی بازیها بشی
هرچی پدرم گفت و من گفتم: نه می خواهم اونها دنبالم بیان و من و کشفم کنند.
پدرم همیشه که این رو می گفتم، پوزخندی می زد و می گفت: باشه، ان شاء الله که اینطور باشه.
خلاصه همونجور که پیش بینی کرده بودم، رتبه خیلی خوبی توی کنکور آوردم و انتخاب رشته هم که می دونستم رد خور نداره.
تا شهریور حالم گرفته شده بود و مدام چشمم به تقویم بود و روزها را می شمردم.
وقتهای اضافه را هم که توی سایتها و کانالهای مختلف بودم و نصف وقتهای اضافه را هم پای تلویزیون داخلی و خارجی برای شنیدن تحلیلهای سیاسی.
خلاصه شهریور آمد و اعلام نتایج.
منی که می تونستم با اون رتبه خوب، رشته های دیگری بروم، وارد رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران شدم.
روزهای ثبت نام به سرعت گذشته و کلاسها شروع شد.
از همان اول داوطلب کنفرانسها شدم و حسابی توی چشم آمدم.(ای کاش مثل قدیما هر روز اسپندی برای خودم دود می کردم ولی خوب نکردم و دودش ...)
توی بحثها با توجه به اینکه کلی رسانه را همیشه مرور می کردم، تحلیلهای مختلفی هم می دادم که این تحلیلها بعد از ماه اول مورد توجه یکی از اساتید دانشگاه و برخی از دانشجویان همکلاسی قرار گرفت.
کامران، یکی از دانشجویان همکلاسی ما بود که تو هفته دوم به من نزدیک شد و درخواست رفاقت کرد و من هم با شناختی که از تاییداتش در خصوص صحبتها و تحلیلهایم پیدا کرده بودم، او را به خود و دیدگاههایم نزدیک دیدم و طرح رفاقت ما گل کرد.
در این بین مریم و علی که زن و شوهر بودند و آنها هم همدوره ما بودند تو برخی از صحبتهایم، با استدلالهای مختلف، مخالفتشان را نسبت به برخی از تحلیلهای من نشان می دادند.
من که فکر نمی کردم صحبتهایم موی لای درزش داشته باشد، از نقدهای این زن و شوهر که مستند هم بود، زیاد خوشم نمی آمد.
راستش فکر می کردم اگر اینها توی کلاسهای ما باشند یواش یواش اون جایگاه من که برایش هزاران نقشه کشیده بودم، از بین خواهد رفت.
ماه سوم شد و من حسابی توی دل اون استاد دانشگاه جا باز کرده بودم و فقط این زن و شوهر توی کلاسهای خاص، موی دماغ من بودند.
کامران که ناراحتی من رو دیده بود بهم گفت: ولشون کن اینها رو ، بیا بریم دفتر انجمن.
با کامران به دفتر انجمن اسلامی دانشگاه رفتم و کامران حسابی برام سنگ تمام گذاشت.
قرار شد به عنوان تحلیل گر مسائل سیاسی برای دانشجویان دانشگاههای دیگه برم و برای دانشجوهای آنها صحبت کنم.
باورم نمی شد داشتم به همین زودی می شدم یک سیاستمدار تمام قد
اولین دانشگاهی که قرار بود برم، دانشگاه آزاد بود در تهران
پوسترهامو که کامران آورد، باورم نمی شد.
از کامران خواستم یکی از پوسترها را برای مستند سازی با خودم ببرم و اونهم قبول کرد.
راستش برای مستند سازی نبود می خواستم به پدرم نشان بدهم که در همان ترم اول به جایی که می خواستم رسیده بودم.
چقدر کار روی عکسم کرده بودند و چه خوشگل شده بودم.
روز جلسه اونقدر مطلب آماده کرده بودم که شاید برای چند روز حرف برای گفتن داشتم.
کامران با ماشینش دنبالم آمد و با اون به سمت دانشگاه آزاد رفتیم.
وقتی به دانشگاه رسیدیم، انتظار جمعیتی فوق العاده را داشتم.
از درب ورودی به سمت ساختمان های مرکزی دانشگاه رفتیم و داخل یکی از ساختمانها به محل دفتر انجمن اسلامی وارد شدیم.
داخل دفتر 3 تا دختر بودند و 2 پسر.
به کامران گفتم: جلسه کجاست؟ من بعد از جلسه باید برم خوابگاه، مطالعه دارم.
کامران بهم گفت: جلسه امروز فقط یک جلسه معارفه است و ما بیشتر تلاش کردیم تا با این کار تو را به دانشگاهیان در محیط رسانه بشناسانیم.
کامران گفت: الان میکروفن برات می آورم و شما صحبت می کنی و ما هم صدای شما و تحلیل شما را در جلسه ضبط می کنیم و در فضای مجازی منتشر می کنیم.
یک نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم: خوب اینهم یک سیاست است دیگه! حق هم دارند از کسی که تازه پاش به دانشگاه باز شده چطور انتظار دارند که جمعیتی هزار نفری براش بیاید.
خودم را جمع و جور کردم و شروع کردم به سخنرانی.
موضوع جنگ اوکراین بود و عملکرد ایران و اثرات این عملکرد بر انزوای کشور
تمام محتوای آماده کرده خودم را گفتم ولی افراد حاضر در جلسه هر کدام کار خودشونو می کردند. یعنی اصلا به حرفهایم توجهی نمی کردند.
یکی داشت پشت سیستم صدای منو ضبط می کرد و دیگری هم هر از چند گاهی صدای ضبط شده مثلا دانشجویان را پخش می کرد.
حسابی حالم گرفته شده بود که یگهو خانمی با روی باز به همراه یک سینی شربت به سراغم آمد و منو با اسم کوچیکم صدا کرد.
این داستان ادامه دارد...
نویسنده: رضا جامی