Golestanema4

چند روز پس از خاکسپاری، سازمان بهشت زهرا(س) یک سنگ بر روی مزار برادرم گذاشت که عبارت «شادروان» بر آن درج شده بود.

به گزارش اترک به نقل از گلستان ما، شهید سید محمد حسین میر دوستی از جمله رزمندگان و مجاهدانی بود که برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(س) از دیار خود به سوریه هجرت کرد و در نبرد با تروریست‌های تکفیری در عملیات محرم، روز تاسوعا در سن 24 سالگی به شهادت رسید. سید قاسم میر دوستی که شش سال از برادرش بزرگتر است همچنین علاوه بر همکار بودن باجناق سید محمد حسین نیز بوده به سراغش رفتیم تا خاطراتی را از این شهید عزیز روایت کند:

*چرا سید محمد حسین در قطعه 50 به خاک سپرده شد؟

ما اگر چه اصالتا اهل شاهرود هستیم، اما چون سالها پیش به تهران مهاجرت کرده و ساکن شدیم به همین دلیل پیکر محمد حسین را در قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرا دفن کردیم. البته اغلب شهدای مدافع حرم در قطعه 53 و 26 به خاک سپرده شدند اما چون دوستان برادرم شهیدان حسین پور و زلفی در این قطعه به خاک سپرده شدند محمد حسین را نیز در کنار آنها دفن کردیم.

*پدر شهید: شهادت محمد حسین مایه افتخار است

شهید میر دوستی یک پسر سیزده ماهه به نام «سید محمد یاسا» از خود به یادگار گذاشته است. وقتی پیکر شهید را آوردند و به معراج الشهدا رفتیم پدرم گفت: پسرم در راه ولایت و امام حسین(ع) به شهادت رسید و این باعث سرافرازی و مایه افتخار من است.

*عبارت اشتباه بر سنگ قبر یک شهید مدافع حرم

چند روز پس از خاکسپاری سازمان بهشت زهرا(س) یک سنگ بر روی مزار اخوی ما گذاشت که عبارت «شادروان» بر آن درج شده بود. وقتی پیگیر شدم، گفتند: این سنگ قبرها را برای شناسایی بهتر مزار شهید درست می‌کنند و به طور اتفاقی عبارت شادروان بر آن درج شده و مسئولین مربوطه هم کلی عذرخواهی کردند.

*اولین و آخرین خداحافظی

به دلیل اینکه با برادرم همکار بودم اکثرا ماموریت‌های متعددی با هم می‌رفتیم و اصلا پیش نیامده بود که با او خداحافظی کنم یعنی یک جورهایی دوست نداشتم خداحافظی کنم، اما این اولین و آخرین خداحافظی با برادرم بود و اصلا نمی‌دانم که چطور شد، به او گفتم: مواظب خودت باش و او هم در جواب گفت: شما هم مراقب زن و بچه من باش.

*من طاقت ندارم برادرم را تنبیه کنند و تماشاچی باشم

در دوره آموزشی هم با محمد حسین یکجا بودیم. قشنگترین خاطره‌ای که از او دارم هم در این دوره اتفاق افتاد. مربی آموزش من را تنبیه کرد و یک مسافتی را تعیین کرد تا غلت بخورم. لحظاتی بعد دیدم یک پاسدار دیگر هم با من غلت می‌خورد. وقتی ایستادم متوجه شدم سید محمد حسین است، بلند شد پرسیدم: مگه تو را هم تنبیه کردند؟ گفت: «نه! من طاقت ندارم برادرم را تنبیه کنند و تماشاچی باشم».

*ما از شهادت و کشته شدن در راه خدا هیچ باکی نداریم

وقتی برادر باشی گاهی ممکن است دعوا هم بکنی دیگر! ما هم گاهی دعوا می کردیم اما یک ساعت بعد آشتی بودیم. انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش اوقات همدیگر را تلخ کردیم.

این را هم باید تاکید کنم که ما از شهادت و کشته شدن در راه خدا هیچ باکی نداریم و ان‌شاءالله با قدرت این مسیر را ادامه می‌دهیم و ان شاءالله که در این مسیر ما هم به شهادت برسیم.