amagabus94

وقتی مشکلات برج قابوس را مرور می کنم یاد وندی شرمن می افتم که بدنش کلکسیون امراض است.

به گزارش اترک به نقل از قابوسنامه، اصلا یک قانونی در زندگی آدم وجود دارد که تا می آیی به خودت ببالی گیر می کند به بالیدنت! مثلا تا می آیی جشن هسته ای بگیری تهدید نظامی می شوی، یا تا می آیی چکمه زمستانی ات را بپوشی هوا اصلا بارانی و سرد نمی شود، تا می آیی زن بگیری مملکت تحریم می شود یا مثلا مثل همین الان تا آمدم جاذبه های گردشگری استان را مرور کنم داغ این برج قابوس ماند روی دلم…

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی قابوس نامه؛ دیروز زمانی که مشغله های زندگی از کار و بار گرفته تا همکار و راننده تاکسی و بقال سر کوچه امانم را بریده بود به دنبال یک راه دررو و یا یک مسئله سرگرم کننده گشتم بلکه نفسی تازه کنم تا اینکه “همون موقع یهویی” یادم افتاد من چیم کمه؟ بنده که در نگارستان ایران زندگی می کنم و از سبزه و کوه و دشت و دمن گرفته تا دریا و آتش! دور و اطرافم را احاطه کرده؛

وقتی دیدم رمق بیرون رفتن ندارم و پول کافی برای تفریح هم موجود نیست تصمیم گرفتم کمی مفاخر و جاذبه های گردشگری استانمان را مرور کنم تا یخورده به خودم ببالم، این حس بالندگی دقیقا همان چیزی بود که به آن احتیاج داشتم تا اینکه..

آخ! اصلا یک قانونی در زندگی آدم وجود دارد که تا می آیی به خودت ببالی گیر می کند به بالیدنت! مثلا تا می آیی شادی بُرد ست اول والیبال را جشن بگیری ست دوم و سوم زمین گیرت می کند، یا تا می آیی جشن هسته ای بگیری تهدید نظامی می شوی، تا می آیی چکمه زمستانی ات را بپوشی هوا اصلا بارانی و سرد نمی شود، تا می آیی زن بگیری مملکت تحریم می شود یا مثلا مثل همین الان تا آمدم جاذبه های گردشگری استان را مرور کنم داغ این برج قابوس ماند روی دلم.

یاد دکتر عارف افتادم وقتی در آن مناظره معروف انتخاباتی سال ۹۲ توانستند جاذبه گردشگری کشور را بر خلاف دیگر نمایندگان-که آن را با “معدن!” اشتباه گرفته بودند- تشخیص دهند که چگونه از بها دادن به جاذهای گردشگری به عنوان یک سرمایه ملی و هویتی سخن به میان آوردند، یعنی می دانید ما از این مسئولین که به سرمایه های ملی کشور اهمیت بدهند کم داریم خدا به این تعداد قلیل برکت دهد تا دیگر نَم پایین برج قابوس به عنوان بزرگترین برج دیواری جهان را نبینیم.
اصلا استرس می افتد به جانم نقرسم عود می کند، فشار خونم بین ۶ و ۱۹ دوی ماراتن می رود وقتی فکر میکنم این رطوبت ممکن است برج قابوس را از ما بگیرد؛ فکرش را بکنید اگر زبانم لال اتفاقی برای این بنای عظیم بیافتد… اما خیلی بد هم نمی شود چون در آن صورت مرمت کاران کشورمان کما فی السابق بجای بهسازی بازسازی می کنند و شاید از دل این برج آجری، «میلادی» «مسعودی» چیزی سر برآورد که شکیل تر هم هست…!!

البته نم پایین این برج یکی از گرفتاری های این کهنسال است وقتی مشکلاتش را از قبیل علف های روی پشت بامش، عدم وجود نمازخانه، توالت در کانکس و …. مرور می کنم یاد وندی شرمن می افتم که بدنش کلکسیون امراض است (نپرسید از کجا فهمیدم مریض است که رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون!)
از علف های بالای برج گفتم از حق نگذریم قبلا یک بار آن را کندند ولی نمی دانم چرا دوباره سبز شد شاید هم برای طرح زیباسازی شهری کودی چیزی پاشیدند، به قول حضرت حافظ که «ما از برون پرده شده مغرور صد فریب…»!!با این تخمین و اما و اگرها گیر الکی ندهم بهتر است من چه می فهمم آن مسئول زحمت کش چه طرح بلندمدتی پشت این اقدامات دارد که بخواهم نظر بدهم اصلا مگر من چه رشته ای در کدام دانشگاه خوانده ام؟ قطعا آن مسئولی که علوم اجتماعی را آزادانه در دانشگاهی آزاد تا مدارج عالیه پیموده حق دارد به علف های روی برج کود هم بدهد.

یاد آن روز کذایی افتادم که بروم از دیدن این برج که یک فخر جهانی محسوب می شود لذت ببرم که با صحنه کذایی تر توالت های عمومی در کانکس روبرو شدم!
می گفتند مسئولین شهری آن روز در همایشی شرکت داشتند که عده ای مسئولانه در آن همایش درصدد بودند که چگونه می شود دست به تولیدی چیزی زد تا به افتخاری جهانی بدل شود کمی با خودم فکر کردم دیدم خب پُر بیراهم نیست بالاخره مفاخر جهانی هم تنوع می خواهد حتی اگر جزو میراث باستانی باشند!! همان اعتباری که باید هزینه شود تا مردم راحت به کارشان برسند را به سوزاندن برگ های کتابی احتمالا اختصاص دهند تا عتیقه به نظر آید مردم در کانکس هم می شود از خجالت خود در بیایند، همین استدلال های محکم باعث شد گیر الکی ندهم.

از قید و بند کانکس که رها شدم تصمیم گرفتم نمازم را بخوانم دیگر خیالم راحت بود که نمازخانه در مکانی فاخر در کشوری مسلمان آن هم در استانی که پیشانی وحدت مذاهب اسلامی است حتما بدون مشکل است ولی جانم برای خودم بگوید که اصلا نمازخانه ای نداشت این جاذبه گردشگری!! ولی باز با خودم فکر کردم که نماز در فضای باز زیر سقف آسمان در کنار برجی که آجری است.. این ها همه نشان از عمق سنخیت در سادگی بود که چه هنرمندانه توسط مسئولین مهندسی شده بود و چقدر شرمنده شدم از این گیر الکی!!

الکی بهانه می آورم درد من که خوردنی بود، بومی استان هستم و راحت به این فخر جهانی دسترسی دارم، بیچاره خورشید! بله بیچاره خورشید که نمی داند از کدام سمت طلوع کند تا نم پایین این برج خشک شود و یا از کدام سمت بیشتر بتابد تا مبادا به رشد علف های بالای برج آسیبی برسد.

مثلا انتظار اینکه در ورودی شهر به این بنای عظیم اهمیت داده شود و حدقال تابلویی برای راهنمایی به سمت آن وجود داشته باشد هم الکی است مگر نه اینکه «هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد»؟ بی شک این دست نیافتنی بودن این برج هم به علت شأنیت بالای آن است تا دوست داشتنی تر شود.
دیگر وقت بالیدن من هم تمام شد…

یادداشت به قلم طنز ماریه البرزی