همسایه مادرم مرد . من دیگر تنها شدم.
جلیل و مادرش پیرش را همه ی همشهریان مراوه ای می شناسند . کافی است کمتر از یک ماه در این شهر ساکن شوی تا اول با جلیل آشنا شوی و بعدش هم با خانواده ی جلیل ، البته اگر خواستی .
جلیل جوانی است که در اوج جوانی و در عین سلامت دچار عارضه ی روحی شده و از آن به بعد در شهر می گردد و جملاتی را با خود تکرار می کند .
اما مادر جلیل زن زحمت کشی که بعد از حادثه ی جلیل دیگر نه کمر راست کرد و نه گویا لبخندی بر لبش نشست .
تو گویی تمام برنامه هایی را که برای این جوان دلبندش داشت و قرار بود به همراهی با همسرش شاهد شکوفایی فرزندشان بنشینند ، حتی به تنهایی نیز نباید مشاهده می نمود .
آری سالها از بیماری جلیل گذشت و جلیل بود و شهر مراوه تپه و خانه ی سردشان در شبهای سرد و سوزناک زمستانهای مراوه تپه که حتی اگر نفتی هم برای سوختن می یافتند ، تک اتاق خانه ی آنها ، آنقدر محقر بود که گرمای نفت سوخته شده را هم نمی توانست در خود نگه دارد .
جلیل جوانی که همه ی اهالی مراوه تپه او را می شناسند ، همیشه اینگونه نبوده است.
در درسها بسیار موفق و زرنگ ، قاری قرآن ، صدای بسیار زیبا و قشنگ که هم و غمش قرائت قرآن و دعا بود . صف اول نماز جماعت و از مجریان مراسم صبحگاه مدرسه شان.
اما در یکی از روزها اتفاقی برای او می افتد که برای همه عجیب و باورنکردنی بود . جلیل که در مسجد نشسته است سر بر سجده می گذارد و مدت زمان زیادی را در حال سجده است ، تا جایی که بقیه نگران او می شوند و وقتی سراغش می آیند که گویی در همان حال سجده از هوش رفته است .
مداوا و پزشک هم اثری نمی کند و ...
همشهریان جلیل را تنها نگذاریم
جلیل : مادرم مرد و من دیگر تنها هستم .
جامی خبرنگار اترک