egteshash1

علت آغاز غائله دراوش را در گفتگو با یکی از این دراویش بخوانید.

به گزارش راه اترک، چند روزی است که خیابان پاسداران تهران که یکی از محله های اعیان نشین و ثروتمند تهران است، بر سر زبانهاست.

اعضای فرقه دراویش، در محله فردی از بزرگان خود به نام تابنده جمع شده و اغتشاشات آغاز می شود.

 

خبرگزاری فارس گزارش خبرنگارش را که به میان این دراویش رفته و با آنها همراه شده را منتشر کرده است که در زیر می خوانیم.

«... شنیدن حرف‌های دراویش خشمگین اما شاید جالب‌تر از تیزی قمه‌کشیدن‌هایشان باشد. کاری که البته ابتدا با نعره اعتراض یکی از آنان به عکاسی ما آغاز می‌شود: «عکس نگیر...» که هم‌قطاری‌اش می‌گوید: «چکارشان داری؟! بگذار عکسش را بگیرد. اصلا از من عکس بگیر. ما که دیگر به سیم آخر زده‌ایم». برایم جالب می‌شود که خودشان هم می‌دانند وارد مسیری شده‌اند که عاقبت خوشی برای هیچ‌کس ندارد. مسیر «نه به قانون»!

به دنبال کسی هستم که بپرسم اصلا برای چه این غائله را راه انداختید که یکی از آشوب‌گران جلو می‌آید و تلاش می‌کند دیواری که وسط خیابان از اسباب و اثاثیه ساخته‌اند را محکم‌تر کند. به او می‌گویم گذشتن از این مانع که برای پلیس سخت نیست! با خنده می‌گوید: «خیال کردید ما دست‌مان خالی‌ست؟ آن‌قدر سلاح و تجهیزات داریم که اگر پلیس از این مانع رد شود، راننده ماشینش را بزنیم و از پا درآوریم». بهت‌زده می‌شویم از این که حتی همه‌جور اسلحه هم دارند و تمام‌قد به آشوب برخاسته‌اند و پلیس این‌قدر مدارا می‌کند.

با تعجب می‌پرسیم مگر سلاح گرم هم دارید؟ این بار نیشخند می‌زند و می‌گوید «پس فکر کردی این‌ها از چماق ما می‌ترسند؟ خودشان می‌دانند که ما چقدر و چه سلاح‌هایی داریم. تازه! از شهرهای دور و نزدیک دارد برای‌مان نیرو با تجهیزات می‌آید. حیف راه‌ها را بسته‌اند و با شناسایی قبلی در راه دستگیرشان می‌کنند وگرنه الان جمعیت ما این‌قدر نبود».

از او درباره ماجرای اتوبوسی که ساعتی پیش از آن، ماموران ناجا را زیر گرفته بود می‌پرسیم. از این که چرا این تصمیم وحشتناک گرفته شد؟ می‌گوید: «ما دم غروب جمعیت‌مان خیلی کم بود. شاید بیست سی نفر هم نبودیم. کاری از دست‌مان برنمی‌آمد و مانده بودیم که چطور تا رسیدن نیروهای کمکی، پلیس را معطل کنیم. یک نفر از جمع‌مان انتخاب شد و با اتو‌بوس زد به صف پلیس و آن‌ها را زیر گرفت. خیلی خسارت سنگینی زدیم حیف که راننده بلافاصله بازداشت شد. این‌ها که اولش است؛ اگر به خواسته ما عمل نکنند، بدتر از این‌ها را هم رقم خواهیم زد». این‌قدر خشونت‌طلبی و بی‌رحمی از مسلکی که برایم نشان از رأفت و رحمانیت داشت عجیب بود.

از او درباره خواسته‌شان می‌پرسم؛ که اصلا چه شد که دست به آشوب زدند و حرف‌حساب‌شان چیست؟ چرا غائله را ختم نمی‌کنند؟ نیشخند می‌زند و می‌گوید: «تا زمانی که پلیس باشد، ما هم هستیم. آن‌ها باید عقب بکشند تا ما جمع کنیم و برویم. مشکل هم اول کار از آنجا آغاز شد که 4 نفر از ما را در آشوب‌های اخیر بازداشت کردند. ما هم جلوی زندان رفتیم تا آزادشان کنیم که درگیری ایجاد شد. حالا بعد از آن‌که آن غائله خوابید، آمدند اینجا سر کوچه گلستان هفتم گیت بگذارند که ما آمدیم و نگذاشتیم. ما فقط یک خواسته داریم؛ دراویش بازداشتی را آزاد کنند و بعدش جمع کنند بروند تا ما هم برویم وگرنه ما از جای‌مان تکان نمی‌خوریم. اما اگر پلیس حمله کند ما هم حمله می‌کنیم». با خودم فکر می‌کنم اگر این سنت نهادینه شود که در برابر هر خواسته‌ای ولو غیرمنطقی بخواهیم دست به آشوب و کارهای غیرقانونی کنیم، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. بعید می‌دانم هیچ کشور دموکراتی را در دنیا بشود پیدا کرد که بگذارد عده‌ای خواسته‌شان را با خون‌ریزی و کشت و کشتار و آشوب، طلب کنند.

گرم گفت‌وگو هستیم که صدای فریاد و شعار جمعیت دوباره بالا می‌گیرد. یکی‌شان که پالتوی مشکی به تن دارد، قمه بلندش را بالای دست گرفته و «الله‌اکبر» می‌گوید. آن سیاهی و آن قمه و این الله‌اکبر، صحنه آشنای این چند سال است. صحنه‌ای که تا حالا کیلومترها دورتر از مرزهای ایران می‌دیدیم و حالا در پایتخت.

همه دروایش از کوچه‌ها بیرون ریخته‌اند و یک‌جا جمع شده‌اند که یکی فریاد می‌زند: «برگردید سرجای‌تان. هیچ‌کس از کوچه بیرون نیاید. راه را باز نکنید»؛ و بعد شروع می‌کند با چوب و چماق روی تانکری کوبیدن که معلوم نیست از کجا و چطور سر از خیابان درآورده است. صدای گوشخراش و آزاردهنده کوبیدن چماق‌های بلند و محکم روی بدنه فلزی تانکر، فضای خیابان را رعب‌آورتر از قبل می‌کند. این سر و صدا را دراویش ساعت دو بامداد در منطقه مسکونی به راه انداخته‌اند.

چند دقیقه بعد، وقتی از کوبیدن بر تانکر خسته می‌شوند و سروصدا کمی می‌خوابد، حرف‌های‌مان ادامه پیدا می‌کند. خنده ریز و مرموز، هنوز روی لب طرف صحبت‌مان هست: «با اینکه این‌همه سخت گرفته‌ایم باز کلی نفوذی از پلیس در جمع ما هست. البته پلیس با بزرگ‌ترهای ما به مذاکره نشسته‌اند تا با توافق غائله را جمع کنند». برایم جالب است که پلیس تمام تلاشش را می‌کند تا این ماجرا بدون مقابله به پایان برسد اما دراویش به راهی که پیش گرفته‌اند پافشاری دارند.

می گویم: «راستی گفتی بزرگ‌ترهای‌مان یادم افتاد. می‌گویند قطب شما را بازداشت کرده‌اند. درست است؟ اسمش چه بود؟ نورعلی تابنده؟» می‌خندد و می‌گوید: «شما همان دکتر صدایش کن. نه بابا اگر او را بازداشت کرده بودند ما الان اینجا نبودیم؛ می‌رفتیم جلوی اوین. دکتر خانه‌اش در همین گلستان هفتم است، الان هم در خانه است».

 صدایش را آرام می‌کند و می‌گوید: «این را به شما بگویم؛ او (نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی) امام زمان است. به این یقین دارم که جانم را کف دست گرفته‌ام و اینجا ایستاده‌ام». دیگر واقعا چشمانم از حدقه بیرون می‌زند. یعنی چه؟! این آقا مگر همانی نبود که غلط نماز خواندش سوژه فضای مجازی شده بود؟ انگار تعصب کورکورانه وجه اشتراک دیگری بین آن‌ها و داعشی‌هاست.

دیگر برمی‌خیزم که به خانه برگردم. دراویش افراطی را که در حال تدارک بیشتر تجهیزات برای به راه انداختن ناآرامی هستند، ترک می‌کنم و به سمت خیابان پاسداران می‌روم. جایی که محل استقرار نیروهای انتظامی است. با این سروصداها حتما مردم خیابان پاسداران این شبها خواب راحت نداشته‌اند. 

از لابلای پلیس‌ها رد می‌شوم. در سرمای هوا بدون آتش و گرمایشی در گوشه گوشه خیابان ایستاده‌اند. از ظاهر ماجرا و ترددهای نیروها پیداست که خبرهایی در پیش است. کسی که همراهم است می‌گوید: «شک نکن که امشب پلیس کار را تمام می‌کند. تا همین‌جا هم خیلی صبر به خرج داده‌اند» صدای یکی از ماموران به گوشم می‌رسد که به همکارش می‌گوید: «آخر چقدر مدارا؟! با خودرو نیروها را زیر گرفته‌اند و لت‌وپار کرده‌اند، بعد با قمه ریخته‌اند سرشان، به بیمارستان هم حمله کردند، آن‌وقت به ما دستور داده‌اند که مدارا کنیم. به‌خدا هیچ‌کس در هیچ جای دنیا با این افراد و این کارهایشان مدارا نمی‌کند» همکارش پاسخ می‌دهد: «نگران نباش تا صبح این قائله را تمام می‌کنیم».

انتهای پیام/ج