رضا خان کشتارهای زیادی را در طول دو دهه حکمرانیش در کشور انجام داد که اقدامات او در صفحات تاریخ ثبت خواهد ماند.
به گزارش راه اترک، ماجرای به سلطنت رسیدن رضا خان هم در آغاز و هم در ادامه آن با توطئه غربیها و هم با کشتار عمال رضا خانی همراه بوده است.
کشتار سران قوم لر و بزرگان سایر طوایف در سراسر کشور از جمله اقدامات رضا خان پهلوی بوده که هنوز برگهای ننگین خیانتهای این فرد برای برخی از مردم زنده است.
متن زیر گفتگوی سایت راه اترک با نوه ی یکی از شهدای به قتل رسیده توسط عمال رضا خان می باشد.
خانم لیلا اباریان، ساکن شهرستان کلاله است.
او متولد زابل و روستای ده پیران می باشد. هرچند خیلی از خاطرات دوران کودکی خود را از یاد برده ولی هنوز حرفها و صحبتهای مادرش را به یا دارد.
خانم اباریان در گفتگو با راه اترک گفت: مادرم از خاطرات پدرش به نام دادخدای شیخ فرزند علیمحمد می گوید.
در طبق تحقیقات محلی خبرنگار راه اترک از برخی از بزرگان سیستانی، شیخ ها که یکی از طوایف ساکن در زابل بوده اند دارای دو تیره به نام شیخ سفید و شیخ سیاه هستند که ظاهرا این نامگذاری به خاطر سید بودن و عام بودن این افراد بوده که به همین دلیل هم در سالهای جاری برخی از افراد این طایفه توانستند نسب ساداتی خود را به شکل قانونی مستند کنند.
خانم اباریان که حالا یک بانوی حدود 76 ساله است می گوید: مادرم مدام از اینکه پدرش را در کودکی از دست داده غصه می خورد.
وی در خصوص علت از دست دادن پدربزرگش می گوید: وقتی از مادرم (کلثوم خانم) در این خصوص پرسیدیم به من گفت: ما خانواده مذهبی بودیم و پدربزرگت هم کدخدای محل بود و هم به نوعی روحانی روستا محسوب می شد.
ادامه این نوشته را به نقل از خانم اباریان که خاطرات مادرش، کلثوم خانم را بیان می کند از قول کلثوم خانم می نویسیم.
رضا خان به حکومت رسیده بود و بعد از رسیدن به حکومت و علی رغم عوام فریبی اولیه بعد از رسیدن به حکومت به شدت با مذهبیون و بزرگان موافق مذب برخورد کرد.
کلثوم خانم ادامه داد:پدرم هم جزو کسانی بود که با دستور کشف حجاب رضاخانی مخالفت کرده بود و این مخالفت توسط ماموران به گوش رضاخان رسیده بود و دستور قتل مخالفان به شکل گسترده صادر شده بود و گویا یکی از کسانی که باید به قتل می رسید، پدر من بود.
کلثوم خانم ادامه می دهد: مردم منطقه سیستان لباس سفید بلند می پوشند و دستار و شالی هم بر سر می بندند که در روزهای طوفانی مانع ورود شن به سر و صورت آنها می شود.
او می گوید: پدرم بعد از صحبت برای مردم در خصوص حجاب و ارزشهای دینی ، می دانست که احتمالا کسانی خبر صحبتهای او را به گوش مقامات محلی و بالاتر خواهند رساند و به همین خاطر تفنگش را همیشه موقعی که بیرون می رفت بر سر شانه اش داشت و همراه خود می برد.
دختر شهید دادخدا ادامه داد: آن روز پدرم از بیرون خانه صدایی را شنید و برای همین تفنگش را برداشت و بر پشت دوشش گذاشت و به سمت خروجی خانه رفت.
ما توی خانه بودیم که شنیدیم پدرم گفت: آشنایید یا غریبه؟
من که پدرم را خیلی دوست داشتم، آمدم بیرون تا ببینم چه خبر است، دیدم که چند مردم سفید پوش که شالهای خود را روی صورت کشیده بودند، به سمت پدرم می آیند و هرچه پدرم گفت: کی هستید، آشنایید یا غریبه، پاسخی نمی دهند تا اینکه نزدیک شدند و پدرم را به زبان غیرمحلی تهدید کردند و برای همین هم پدرم به آنها مشکوک شد و تا خواست اسلحه خود را بردارد، آنها پیش دستی کردند و اسلحه پدرم را از او گرفتند و با اسلحه خوش، پدرم را به شهادت رساندند و قبل از این که مردم بیایند، آنها فرار کردند و مردم هم نتوانستند قاتلان را بگیرند.
مردم به خاطر اینکه پدرم را دوست داشتند، او را در همان جایی که خون پاکش بر زمین ریخت، به خاک سپردند و هم قسم شدند که تا جان در بدن دارند، سخنان دادخدا فرزند علیمحمد شیخ را که در خصوص اسلام و حجاب گفته بود، فراموش نکنند.
گفتگو با نوه شهید دادخدای شیخ فرزند علیمحمد، شهید مبارزه با کشف حجاب رضا خانی
انتهای پیام/رضا جامی