سحر دختر نوزده ساله روستاي چارقلي از ده سال پيش تا امروز به مرور مفاصل و غضروف هاي بدنش در حال سفت شدن و استخواني شدن است.
به گزارش راه اترک به نقل از ساحل گمیشان، سحر يارعلي دختر تيزهوش روستاي چارقلي گميشان ، از حدود 10 سال پيش مبتلا به يك بيماري نادر مي شود كه به سرعت در حال پيشروي است در اين بيماري همه غضروفها و مفاصل سحر به مرور درگير مي شود به طوريكه امروزدستان سحر فقط از مچ حركت دارد و مفاصل آرنج و بازوها كاملا استخواني و سفت و بي حركت است ، زانوها به سختي و به مقدار خيلي كم حركت دارد حتي سحر قادر به خميازه كشيدن نيست و همه دندانهايش را هم از دست داده است ، حتي عضلات پشت سحر سفت و استخواني شده است .
سالهاي اول كه بيماري رشد كمتري داشت سحر به مدرسه مي رفت ولي از سوم راهنمايي به اين طرف كاملا زمينگير شده اوايل مادرش به تنهايي قادر بود كارهاي اورا انجام دهد اما حالا ديگر آنچنان بدن سحر سفت شده كه حتما بايد پدرش هم باشد تا بتوانند او را كمي حركت دهند و امورات شخصيش مثل حمام و نظافت و .. را با هم انجام مي دهند.
شريف يارعلي مي گويد دخترش صحيح و سالم به دنيا آمد مثل خواهر و برادر بزرگترش و هيچ مشكلي نداشت تا اينكه يك روز از مدرسه برمي گردد و گريه كنان مي گويد گردنم درد مي كند ناظم مدرسه داشت بچه ها را كه شلوغ مي كردند با چوب از سالن بيرون مي كرد چوبش به گردنم خورد ...
سحر را به دكتر مي برم دكتر تخصص جراحي عمومي هم داشت به من مي گويد كتك و چوب معلم نيست يك غده چربي كوچك است به خانه برويد و صبح بياييد بيمارستان تا برش دارم شب به خانه مي رويم ولي يك غده تبديل به دهها غده شد و سحر آن شب از درد مثل مار به خودش پيچيد فردا كه به ديدن دكتر مي روند دكتر متعجب مي شود و مي گويد اين چيز ديگريست...
يارعلي مي گويد از آن روز به بعد مدام از مطلب دكتري به دكتر ديگر مي رود حتي پروفسور سميعي هم كه به ايران آمده اورا ويزيت كرده و مي گويد اين بيماري بر اثر ترس زياد و ناگهاني بروز كرده است
يارعلي ته دلش هميشه چركين است و گمانش به همان چوب ناخواسته ناظم مدرسه است كه به گردن دخترش خورده و اين اتفاق را به وجود آورده است او مي گويد ناظم حتي خبر نداشت كه چوبش به گردن دخترش خورده و خيلي ناراحت است و مي گويد سحر شاگرد اول ما بود من دليل براي زدن او نداشتم .
سحر در شرايطي كه شاگرد اول مدرسه بود و حتي در المپياد علمي مقام آورده بود براي هميشه از ادامه تحصيل باز مانده و با دردهاي شديد دست و پنجه نرم مي كند يك چوب دستي كوچك دارد چون دست هايش تا مچ استخواني و بي حركت است از آن كمك ميگيرد و روسريش را درست مي كند حجاب مي گيرد و نمازهايش را سروقت مي خواند تسبيحي هم دارد كه با آن مرتب ذكر مي گويد، سبحان الله ، الحمدالله و ...ذكرهاي هر روز را هم مي گويد بلد است اين همه كاريست كه سحر مي كند پدر و مادر كنار بستر سحر مي نشينند و سحر مدام خاطرات روزهاي سلامتيش آنروزها كه بازي مي كرد و در آغوش پدر به دريا مي رفت را برايشان تكرار مي كند گاهي هم مادر و دختر مي نشينند و با هم يك دل سير گريه مي كنند اما پدرش مانع مي شود و مي گويد بايد شاكر و صبور باشند.
در شريطي كه بدن سحر هر روز سفت تر و استخواني تر مي شود شرايط مالي خانواده هر روز سست تر مي شود
در ماههاي اخير در پست بانك روستاي چارقلي يك كلاهبرداري ميليادري صورت گرفت و متاسفانه پدر سحر هم ماشين وانت خود را كه وسيله كارش بود مي فروشد و پولش را در اختيار او قرار مي دهد به اميد سود بيشتر و كمك به اقتصاد خانواده كه همه را از دست مي دهد و حالا كاملا دستش خالي و زندگي بر او و خانواده اش سخت مي گذرد خيلي خيلي سخت ......
تصويري از كودكي سحر يارعلي كه كاملا سالم بود