khalily.atrack

زندانی کردن یک گلستانی توسط وهابیت به علت همراه داشتن کفشش ، نمونه ی بارز تعصب باطل این فرقه ی ضاله ی مضله است .

به گزارش اترک به نقل از گلستان ما به نقل از طوبی گلستان :شيخ ياسر خليلي تصميم گرفت بعد از سه سال خاطرات خودش از اسارت 5 ماهه در مدينه را رسانه اي كند .

درباره شیخ یاسر خلیلی :
شیخ یاسر خلیلی فرزند حاج شیخ محمد باقر خلیلی در دوازدهم اسفندماه ۵۷ همزمان با ورود امام خمینی (ره) به قم به دنیا آمدم . با توجه به رشد و بلوغ در خانواده ای مذهبی به حوزه علمیه رفتم و الان نزدیک به ۱۴ سال است که مشغول فعالیتهای مذهبی می باشم .
چند سالی هست که در استان گلستان در کسوت مشاور امور خانواده ها در مدارس و مبلغ و مشاور استاندار فعالیت می کنم و با سازمان تبلیغات اسلامی استان همکاری مناسبی دارم .
 
داستان دستگیری و اسارت بنده در مدینه :
اما داستان دستگیری بنده در مدینه شاید برای برخی از خوانندگان جالب و شنیدنی باشد تا با ماهیت خبیث و کثیف وهابیت و گروههای تکفیری بیشتر آشنا شوند .
۵ مرداد ماه ۱۳۸۹ بعد از اینکه اسم ما برای حج عمره در امد به سمت مدینه حرکت کردیم .
 همان ابتدا تذکرات شروع شد و به ما گفتند که باید مراقب رفتار و گفتار خود باشیم و با ماموران عربستانی و وهابیون بحث و جدل نکنیم .
شب میلاد امام زمان (عج) بود که ما در هتل جشن و برنامه سخنرانی برگزار کردیم و بعد از آن بود که سراغ نماینده ایت الله صافی و آیت الله سیستانی رفتیم .
 البته دوستان گفتند آقای استانداردرفلان اتاق است و بیا سری هم آنجا بزنیم .
توفیق دیدار با استاندار که نصیب ما نشد و مجبور شدیم ساعت ۱۱:۲۰ دقیقه شب از ورودی حرم پیغمبر(ص) ازدرب باب اسلام که کنار درب باب ابوبکر بود وارد شویم .
البته شب قبل از همین درب وارد شده بودیم که کفش ها و کیف ما را دزدیده بودند .
 
بازداشت بخاطر یک لنگه کفش:
به همین خاطر من مجبور شدم کفشم را دستم بگیرم . نزدیک ضریح بودم که  یک جوانی از من سؤال کرد  این طلایی وسط ضریح چیه ؟ یک دایره طلایی رنگ وسط ضریح پیامبر؟

من تا حالا دقت نکردم ولی کنجکاو شدم و جلو آمدم و به حالت ایستاده به حالتی که می خواستم داخل ضریح را ببینم یک دستم روی نرده بود و دست دیگرم کفشم بود .

 ناگهان شیخ وهابی آمد و داد و بیداد  راه انداخت که  رو ... رو .... رو یعنی بروید .

 متوجه شدم کفش تو دستم هست و این باعث عصابانیت وهابی ها شده بود.(آنها آوردن کفش را به داخل حرمین را جرم می دانند واینکه باعث بی احترامی به حرم می شود)

من گفتم که خیلی سخت می گیرید ، چه کار کنم ، به اونها نگاهی کردم و خندیدم .

پیش خودم گفتم شما تا کی می خواهید ما را اذیت کنید (...) از آنجا رفتم بیرون از حرم و از درب باب البقیع خارج شدیم .

دیدیم که آن شیخ وهابی با چند مأمور وهابی دیگر آمدند و گفتند که ما با شما کار داریم .

 هر چه ما اصرار کردیم که چیزی نشده ، ما که عذرخواهی کردیم ،  به چه دلیلی ما را می برید . . .

 گفتند :  با شما چند ساعتی کار داریم و بعد می توانید بروید.

 حدود ۴ ساعت ما رو داخل یک اتاق نگه داشتند، توصیفش خیلی سخته آنها مدام گزارش می نوشتند و پاره می کردند .

 بعد از ۴ ساعت و نوشتن گزارش پای ما را زنجیر زدند وداخل ماشین انداختند و به یک بازداشتگاهی بردند که هیچکس نمی دانست کجاست و داستان چیست ؟

 خودمان هم متوجه نشدیم  ولی به هر صورت شب میلاد امام زمان (عج) وارد زندان شدیم.
 
وهابیت ؛ تفکری من در آوردی :
بنظر من وهابیت یک سیستم افراطی دینی است که در این تفکراستدلال جای ندارد . یک تفکر من درآوردی که هیچ جای قرآن واسلام نیست . شیعیان را به دلیل اعتقادات مثل توسل و شفاعت ائمه کافر می دانند .
ولی خوب مشخص نبود که آیا اینها با هدف خاصی آمدند و مرا دستگیر کردند و یا از قبل مرا شناسایی کرده بودند ، شاید هم زیرنظر داشتند .
بعید نیست چون من شب قبل و همان روز آنجا ۴ تا سخنرانی کردم البته شعری هم خوندم که از نظر اونها خوب نبود .
حبس ما تقریبا ۵ ماه طول کشید . غیر از من ۲ نفر ایرانی دیگر هم بودند ، یکی آقای اسلامی دادستان نفت و دیگری آقای درستکار کارمند بانک ....
 
زندان ما چه جور جایی بود :
مکانی که ما را زندانی کرده بودند نماز خانه داشت  و قرآن و یک مفاتیح هم بود  و در این مدت کارم شده بود دعا و قران خواندن  تا جایی که بعضی اوقات متوجه می شدیم که روزی ۱۰ جزء قرآن خواندیم .

از این ۵ ماه حدود ۳ ماه را  روزه گرفتیم ، ادعیه هایی مثل علقمه ، زیارت عاشورا ، جوشن کبیر و ... را مدام می خواندیم .

در اتاق ما ۱۸ نفر دیگه بودند که خوشبختانه همه شیعه بودند ؛ یک فضای ۲۰ متری که من زیر تخت می خوابیدم و هروقت بلند می شدم سرم می خورد به سقف بالای سرم .

حمام نداشت ، یک سرویس بهداشتی  و یک شیر آب گرم که سوسک و موش در آن جولان می دادند .

یک محوطه ۳۰ ،۴۰ متری که با تور اطرافش را بسته بودند ، ۲۰دقیقه ای موقع صبحانه و تست پزشکی وقت قدم زدن بود.

با شوخی و خنده و روحیه دادن به هم سرمان را گرم می کردیم رو به قبر پیامبر(ص) به شوخی می گفتیم : ما آمدیم زیارت شما اما شما مارا زندانی کردین .
 
توفیق زیارت بقیع بخاطر دادگاه :
زندان مدینه کنار مسجد شجره ۷-۸ کیلومتری خارج از شهر قرار داشت ،  ولی دادگاه آنها کنار قبرستان بقیع قرار دارد .  درست وقتی داخل سالن انتظار دادگاه می رویم ، قبرستان بقیع از پشت شیشه دیده می شد .

به همین دلیل هر وقت اعلام می کردند فلانی نوبت دادگاه شماست خیلی خوشحال می شدم .

 بار اول که منو بردن دادگاه قاضی نبود ، فرداش دوباره رفتیم قاضی بود مترجم نبود، بار سوم رفتیم ، شاهد نبود ، بار چهار اما همه بودند.

2 ماه گذشت روز شهادت امام جعفر صادق اعلام کردند که یاسرایرانی محکوم یعنی باید می رفتم دادگاه و بعد متوجه شدم که ما را به ۵ ماه زندان و ۱۵۰ ضربه شلاق در ملأعام محکوم کردند .

دراین بین محکومیت از یادم رفته بود و فقط به فکر زیارت بقیع بودم وتوی یه حال و هوای دیگه ای بودم که گفتند دوباره باید برگردیم دادگاه ، اثرانگشت ازت نگرفتن واین باعث خوشحالی بیشتر من می شد.

درسته شکنجه نمی دادند ولی فشار روحی بسیار زیاد بود . به شیعیان خیلی توهین می کردند ، می گفتند کلب یعنی سگ.
 
دوستی با زندانیان :
با حدود ۳۰۰ زندانی تقریباً دوست بودم .گاهی اوقات می زدم زیر آواز و اشعار حافظ و مولانا رو می خوندم به سبک محلی بقیه خوششان می آمد واینکه خودمان رو سرگرم می کردیم.

آرزوم در زندان این بود که بعد از آزادی بگذارند اعمال حج من که نیمه تمام مانده بود را انجام بدهم که اجازه ندادند.

تا ۱۵ روز اول که بازداشتگاه بودم خبری از بیرون نداشتم ،  وقتی وارد زندان شدم متوجه شدم یک سری زندانی های باسابقه هستند که حالا به هر نحوی گوشی تلفن همراه داشتند .
 
اجاره گوشی ساعتی ۱۵ ریال :
 ما گوشی را روزی یک ساعت اجاره می کردیم ، ساعتی ۱۵ ریال هیچ پولی در بساط نداشتم به لطف یک زندانی عراقی که در بازداشتگاه با او آشنا شدم وقبل رفتن به زندان وقتی فهمید شیعه و ایرانی هستم ۲۰۰ ریال به من داد ، احساس می کردم خدا همه جا بامن هست .

از طریق همان تلفن ها با ایران و  با سفارت و بعثه در تماس بودم . صاحب گوشی دیگه با من دوست شده بود ، مرا صدا می زد ، می گفت بیا پدرت یا خانواده ات باهات کار دارند .

نکته ای که برای خودم خیلی جالب بود ، اینه که پدرم هم در دوران قبل از انقلاب ،  روزی که در قم حکومت شاه به مدرسه فیضیه حمله کرد ،  پدرم به خاطریک کفش بازداشت شد ، وقتی کفش استاد پدرم افتاد او رفت کفش را به استادش بدهد که در همان لحظه پدرم را دستگیر کردند و ۶ ماه بعد خبر آوردند که پدرم را به یک منطقه بد آب و هوا فرستادند .

پدرم وقتی زنگ می زد با گفتن همین جملات و بازخوانی خاطرات خودش مرا دلداری می داد .

یک هم سلولی داشتیم که کویتی بود . خیلی گریه می کرد ، دعوتش می کردم به صبر با الگو قرار دادن حضرت موسی بن جعفر و حضرت زینب که در شرایط سخت و دشوار امتحان خود را با موفقیت پشت سر گذاشتند.

 زمانی که داشتم شلاق می خوردم فقط ۵ تا ۶ ضربه اول رو متوجه شدم ،  بقیه رو نفهمیدم که ضربه ها به پشت من می خورد یا نه !

 چون فکرم جای دیگری بود داشتم به شرایط شلاق خوردن های خانواده امام حسین (ع) ....و حضرت زینب فکر می کردم و با توجه به اعتقاداتمان به ائمه باید در شرایط سخت از ائمه درس صبر بگیریم.
 
 از دست مسئولین ایرانی کاری بر نمی آمد :
از مسئولین کشورکاری برنمی آمد ، رابطه بین ایران و عربستان خیلی مناسب نبود ، فقط در حد تماس که اگر پول می خوای برات بفرستیم .

ورود به ایران :
در عربستان غیر عرب ها (اجنبی ها)اگر بیشتر از نصف محکومیت را بگذرانند ، بقیه محکومیت شان بخشیده می شود .
در این شرایط در سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) ما را آزاد کردند .

از مدینه رفتیم دوبی و از آنجا به ایران آمدیم که ساعت ۸ یا ۹ شب بود که رسیدیم فرودگاه امام خمینی که خانواده و دوستان به استقبال مان آمدند.
 
 مصاحبه با العالم و پرس tv :
 بعد از چند روز از طریق شبکه های العالم و پرس tv به گوش وهابی های عربستانی رساندم که کار شما در زندانی کردن ما غیر قانونی بود .
تصمیم گرفتم یکسری از خاطراتم را جمع آوری کنم و در کنارش یک تحلیل از موقعیت شیعه و وهابیت نیز نوشتم .
(کارهایی رو در زندان داشتیم مثلاً با شیخ احمد الحمدی رهبر شیعیان مدنیه هم سلولی بودیم دعای افتتاح و جوشن کبیر می خوندیم ادعیه روزانه را همه باهم و بلند بلند می خوندیم . شعری هم در این رابطه گفتم )
بعد از آزاد شدنم رفتم خدمت آیت الله مکارم حفظه الله و قضیه ۵ ماه زندانی را برای ایشان تعریف کردم .

 ایشان در جواب گفت :  خوش به حالت که چند ماه خلوت کردی .