zaker
گفتگو با همسر ذاکر گلستانی که با سر بریده از سفر کربلا برگشت

به گزارش اترک :‌چندی پیش حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین طهماسبی در سفر عتبات عالیات توسط گروهک های تکفیری در حین روضه خوانی به شهادت رسید که این مصاحبه با همسر محترمه ایشان تقدیم شما عزیزان می گردد.

- بی بی خانم لطفا کمی از خود و شهید بگید.

من و حاج آقا از روستای مزنگ از توابع بندرگز استان گلستان هستیم و من 14 ساله و حاجی 18 سال داشت که با هم ازدواج کردیم حاصل زندگی ما 4 پسر و 1 دختر است. حاجی امام جماعت مسجد سیدین در گرگان بود. و سالها در خدمت زوار حضرات معصومین بودند و نوکری این عزیزان را به عنوان افتخار و شرف می دانست و حدود 42 بار به کربلا مشرف شدند و 3 بار هم اخیراً از استان گلستان به عتبات مشرف شد.

خبر شهادت حاج آقا را چطور به شما دادند؟

من برای نماز مغرب و عشا به مسجد رفته بودم که پسرم به من زنگ زد و از من پرسید مادر کجایی؟ خواهش کرد که زودتر به منزل بیا.

همان لحظه دلهره ای عجیب به دلم افتاد که هیچ وقت پسرم این چنین حرفی به من نمی زد. بلاخره خودم را به خانه رساندم گفتم چی شده پسرم؟ چرا رنگ پریده ای؟ اتفاقی افتاده؟ ازم شناسنامه پدرش را خواست دیدم که پسرم گریه افتاد و گفت : همان جایی که خودش دوست داشت به شهادت رسید. حاجی به آرزویش رسید اما برای من خیلی سخت هست. حاجی این حرف را زیاد تکرار می کرد همیشه می گفت : سرم فدای امام حسین(ع).

ساعت 11 شب بود که تلویزیون خبر شهادت آنان را داد و اسم حاجی اولین شهید بود که اعلام شده بود و همه متوجه شدند و در خانه ما جمع شدند. ما حاجی را در کنار امامزاده حبیب الله نوکنده به خاک سپردیم.

- خاطره ای از حاجی بگید؟

آخرین لحظات وقتی که می خواست برود به من گفت : حاج خانم از شما سوالی دارم؟ گفتم : بفرما! گفت اگر از شما خواستند بیایید جنازه مرا شناسایی کنید بگویید که حاجی 4 انگشتر درشت به انگشتانش داشت که به نیت 4 پسرش در دستانش بود. بهش گفتم این حرفهارو نزنید و حاجی می گفت : من دارم پیش بینی می کنم. گفتم : حاجی من طاقت این حرفها را ندارم من خوابی دیدم خواهش می کنم این دفعه به عراق نروید. رو به من کرد و جواب داد : ناراحت نباش من بر می گردم. در کتابخانه اش چرخی زد و خوب به کتاب هایش نگاه کرد و کنار من نشست با شوخی به من گفت : کتاب هایم را بین بچه ها تقسیم نکن کتاب های من را به کتابخانه امام رضا(ع) هدیه کنید. آخه حاج آقا کتاب هایش را خیلی دوست می داشت و حتی دوست نداشت کسی به کتاب هایش پشت کند چون می گفت کلام خدا در آنها نوشته شده است.

- الان در دوری حاج آقا شما چه می کنید؟

بی بی گفت: من فعلأ دلم را به عکس های حاجی خوش کردم. حاجی بسیار مهربان بود و قبل از سفر آخرش مرا به عکاسی برد و عکس یادگاری با من گرفت انگار، می دانست که می خواهد شهید بشود. عکسی را سایز بزرگ چاپ کرد و در کتابخانه گذاشت چون اکثر اوقات در کتابخانه بسر می برد عکس را آنجا گذاشت و من هر وقت به کتابخانه می روم احساس می کنم که حاجی در کنار من هست و با اون درد و دل می کنم و حس می کنم در کنار من حضور دارد.

- چه اخلاقی از حاج آقا برای شما جالب بود؟

بی بی گفت : یک اخلاق عجیبی داشت این بود که حتی به بچه های کوچه و محله سلام می کرد، بهش میگفتم چرا شما به آنها سلام می کنید؟ حاجی گفت : پیامبر همیشه قبل از همه به دیگران سلام می کرد حتی کودکان، پس سر مشقمان باید رسول الله (ص) باشد.

- لطفا از چگونگی شهادتش بگید.

بی بی گفت : حاج آقا عادت داشت با میفکروفن در اتوبوس برای زائرین روضه خوانی می کرد، وقتی روضه اش تمام شد رفت جلوی اتوبوس و دستگاه اکو و میکروفنش را جابجا کند و خم شد ناگهان بمبی که به در اتوبوس چسبانده بودند منفجر شد و سر و دو دست حاج آقا از بدنش جدا شد.

بی بی در ادامه گفت ایشان در روضه هایش می گفت سر و جانم به فدای امام حسین و ابالفضل و مثل این دوبزرگوار به شهادت رسید.

- از توصیه های مهمی که حاج آقا به دیگران داشتند چی بود؟

بی بی گفت : همیشه سفارش حاجی به فرزندان و جوانان و دیگران تأکید بر عفاف و حجاب و حیاء بود. می گفت چشمتان را مهار کنید و در اختیار خود بگیرید که به نامحرمان نگاه شیطانی نکند.

- حرف دیگری دارید بفرمایید.

بی بی جواب داد: وقتی آقای محمدپور یکی از دوستان حاج آقا برای مراسم تشییع پیکرش به گرگان آمد گفت : حاجیه بی بی می خواهم رازی از حاجی را برایتان فاش کنم. گفتم : این چه رازیست که شما می دانید ولی من نمی انم؟! آقای محمدپور گفت : حاجی به من گفتند که دفعه بعدی که به گرگان بیایید در مراسم تشیع جنازه من شرکت می کنید.

بی بی در پایان گفت: حاج آقا لحظه آخر در حین خداحافظی رو به قبله ایستاد و به من گفت : من دعا و آرزویی می کنم و شما هم آمین بگویید. نمی دانستم چه از خدا خواسته بود ولی با اخلاص آمین گفتم و او رفت و به شهادت رسید حالا فهمیدم که دعا و آرزوی همیشه اش شهادت بود و به آرزویش رسید.

(( شادی روح بلند و عرشی همه شهدا به ویژه حجت الاسلام حاج شیخ حسین طهماسبی صلوات ))/طوبی گلستان