سه روز روزه و 8رکعت نافله عصر. این راه حلی بود که وقتی فاطمه، ناامید از گشایش کارش سراغ امام صادق(ع) رفت به او پیشنهاد شد. حالا 14قرن است که نیمه ماه رجب، روز آزادی دربندها لقب گرفته و فردا ظهر روزی است که خواندن دعای امام صادق گره از کار گرفتارها باز میکند؛ دعایی که در منابع دینی به نام دعای ام داوود معروف شده است.
مجله مهر:داود جوان مسلمان اهل معرفتی بود خلیفه دوم عباسی، منصور دوانیقی او را به دلیل مخالفت هایی که با حکومت داشت، به زندان انداخته و هیچ کس امیدی به آزادی او نداشت؛ تنها فرزند فاطمه که مادر رضاعى امام صادق(ع) هم به حساب میآمد، در مکان نامعلومی دور از مدینه اسیر بود و فاطمه اینطور که از او روایت میشود، آرزو داشت قبل از مرگ یک بار دیگر پسرش را ببیند. دو فرزند دیگر فاطمه قبلا شهید شده بودند و داود حالا تنها بهانه زندگی فاطمه بود. وقتی مدت اسارت داود طولانی شد، به هر دری زد تا از او اطلاعی به دست آورد. خبرها همه تلخ و دردناک بودند. یک روز خبر مرگ داود را میآوردند، یک روز میگفتند او را لای دیوار گذاشته اند، روز دیگر از شکنجه داوود خبر میرسید و کار تا جایی بالا گرفت که فاطمه از غم داود فرتوت و ناامید در انتظار مرگ بود.
روزی فاطمه با خبر شد که امـام صادق (ع ) بيمار اسـت و چون مادر رضاعی او بود، به عیادت امام رفت. وقت خداحافظی امام سراغ داود را گرفتند و فاطمه خبرهای ضد و نقیضی را که شنیده بود نقل کرد و برای آزادی پسرش چاره خواست. امام فرمود: «میدانی این ماه، ماه رجب است و دعا در آن زود به اجابت میرسد؟ چیزی را که میگویم دقیقاً انجام ده تا فرزندت از زندان آزاد شود.»
سه روز روزه و 8رکعت نماز، راه حلی بود که امام صادق(ع) پیش پای امداود گذاشت و فرمود: «سه روز، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزه بگیر و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل کن و نماز ظهر را بخوان و بعد از نماز ظهر هشت رکعت نافله عصر را بجا آور و بعد از نماز دعایی را که برایت خواهم نوشت بخوان و بعد از دعا به سجده برو و بگو: لَکَ سَجَدْتُ وَ بِکَ آمَنْتُ فَارْحَمْ ذُلِّي وَ فَاقَتِي وَ كَبْوَتِي لِوَجْهِي. طوری با خلوص دعا را بخوان که اشک از چشمانت جاری شود؛ حتی به اندازه بال مگس. که همین جاری شدن اشک و سوزش قلب نشانه اجابت دعاست.»
"
امداود نماز را خواند و یکی دو روز بعد خبر آزادی پسرش را دریافت کرد. از امداوود نقل شده که گفته بود: «دستـورهاى امام را طبق آنچه فرمـوده بـود عـمـلى كردم، شب شانزدهم از نيمه گذشته بود که پيغمبر(ص) را با جمعی از صالحان در خواب ديدم. رسول خدا(ص) به من فرمود: «اى امداود اين جماعتى را كه مشاهده مى كنى شفيعان تو هستند. براى تو دعا كرده اند و مژده مى دهند كه حاجت تو برآورده شده است. خداوند تو را مشمول رحمت خـود قـرار داده، مـحـفـوظ مـى دارد و فـرزنـد تو را هـم حفظ مى كند و او را سالم به آغوش تو بر مى گرداند.»
داود وقتی به مدینه برگشت خبر داد که یک روز او را آزاد کرده و 10هزار دینار به او هدیه کرده اند و ماموری او را با شتر به مدینه برگردانده است. رفتار عجیب مامور با داود یک بار دیگر او را به خانه امام صادق(ع) کشاند تا دلیل این اتفاقات را بپرسد. این بار امام فرمودند: «منصور دوانیقی در یکی از شبها جدّم علی بن ابی طالب(ع) را در خواب دید که به او هشدار داد: هرچه زودتر فرزندم داود را آزاد کن وگرنه تو را در آتش میاندازم. منصور هنگامی که آتش را در مقابل خود دید دستور داد که داود را آزاد کنند.»