ادامه داستان سرزمین لاله ها :
تا به آنجا رسید یم که کاابالا گردی را به نیروهای خود داد و ...
و به آنها گفت : این گرد باید توسط نیروهای داخلی بر سر تمام مردم منطقه ی گلهای لاله پاشیده شود ،حتی خود نیروهای ما نیز باید در مسیر این گرد قرار گیرند و اگر بتوانند ذراتی از این گرد را بر سر جانشینان اصلی یا احتمالی بعدی باغبان پیر بپاشند ،بسیار اثرگذار خواد بود و آنها را مجبور به اطاعت از دشمنان گلهای لاله خواهد کرد .
آنها گرد را گرفتند و به داخل سرزمین گلهای لاله آوردند . در یک روزی که باد نسبتاً شدیدی هم می آمد ،گرد جادویی را بر روی کوهی قرار دادند و خود نیز بلافاصله به پایین کوه آمدند تا طبق دستور کابالا عمل کرده باشند .
گرد در تمام شهر و کل سرزمین گلهای لاله پخش شد و هر که را که در مسیرش قرار داشت ، آلوده می کرد .
گرد جادویی که انکار مانند یک موجود زنده بود به دنبال انسانها می گشت و اگر آنها خود را پنهان هم کرده بودند ،از هر راهی خود را به آنها می رساند و اثر خود را می گذاشت .
البته کسانی که ایمان قوی داشتند و یا از دوستان واقعی باغبان پیربا ایمان بودند به علت همان ایمان خدایی ،نیروی ایمان اثر گرد را از بین می برد.
درنهایت اکثریت قریب به اتفاق مردم بر اثر گرد جادویی ،مبتلا شدند و بعد از ابتلا هرچه دشمنان گلهای لاله می گفتند انجام می دادند .
بعضی از آدمهایی که با جانشین اصلی باغبان و دوستان آنها ارتباط داشتند نیز متاثر از این گرد شدند و متاسفانه بعضی از اسرار گلهای لاله به همین شکل به دست دشمنان گلهای لاله افتاد .
راز گلهای لاله در دستان جانشینان درستکار باغبان پیر دست به دست می گشت تا رسید به دست آخرین جانشین .
آخرین جانشین راز گلهای لاله را به چند نفر از دوستان بسیار موثق خود سپرد و به آنها گفت که باید به سفری بسیار طولانی برود ، هر چند در این مسافرت طولانی از دور اخبار سرزمین لاله ها را جویا خواهد شد و مراقب اوضاع است .
آخرین جانشین به این دوستان خود گفت :چند تا از گلهای لاله ی اصلی را به همراه مقداری بذر و مقداری پیاز گلهای لاله در جایی پنهان کرده است که هیچ فردی به غیر از آنها ،آنهم به نوبت از جای این امانت نباید مطلع شود تا روز موعود .
نزدیک صد سالی گذشت و نوبت به آخرین دوست انتخابی آخرین جانشین رسید .
روزی آخرین جانشین نامه ای برای آخرین دوست انتخابیش نوشت که متن پیام این بود : پیامی برای تو دارم و آن این است که به زودی تو خواهی مرد و تکلیف امانت هم این است که آن را در جایی خاص که فقط خودت میدانی و در پایان نامه جای آنرا گفته ام می گذاری .
جریان از این قرار است که مدت مسافرت من بسیار طولانی تر از آنی است که فکرش را بکنی و کار گلهای لاله هم به این زودیها درست نمی شود ، و باید سالها بگذرد تا نیمی از این امانت برسد به دست فردی که با من نسبت دارد و از دوستان ما است . او مقدمات آمدن ما را درست خواهد کرد اگر این امانت به دست او صحیح و سالم برسد .
پایان نامه جای پنهان کردن امانت به شکل حرف به حرف آمده بود و آخرین دوست انتخابی باید این حروف را نا مرتب کرده و به دست افراد موثق می سپرد تا نیمی از این امانت در روز موعود به دست آن فردی که آخرین جانشین اعلام کرده بود می رسید .
سالها گذشت و وضعیت گلهای لاله بسیار بد بد شده بود و سرزمین گلهای لاله مانند زمانهای اولیه اش پر شده بود از علفهای هرز ،هرچند تک و توک گلی از گلهای لاله در بین علفهای بیشمار هرز در می آمد ،اما هیچ وقت مانند سابق نمی شد.
تا اینکه در شبی از شبها بیست نفراز آدمهای خوب در کل سرزمین قدیم گلهای لاله ،خوابی شبیه هم دیدند . خواب آنها چه بود ؟؟
در خواب آنها دیده بودند که باید در جایی جمع شوند و چیزی خاص را که در پیش آنهاست کنار هم بگذارند .
آنها تا به حال خواب بدون تعبیر ندیده بودند و به نا براین تصمیم گرفتند به آن مکان بیایند . وقتی همه کنار هم جمع شدند ، همه به همدیگر نگاه کردند و در ابتدا نمی خواستند چیزی از خواب خود بگویند .
بعد از یکی دو ساعت هاج و واج نگاه کردن به خود و به همدیگر ،بالاخره یکی از آنها خواب خود را به شکل سربسته تعریف کرد ،دومی بقیه خواب او را دیده بود و بقیه ی خواب او را ادامه داد تا در نهایت همه خواب خود را تعریف کردند و متوجه شدند که خواب همه ی آنها نشان از یک واقعیت دارد . تعبیر خواب این بود که در آن شب کودکی به دنیا آمده است که آنها باید بعد از کنار هم قرار دادن کلمات امانتی که در پیش خود داشتند ،جمله ی به دست آمده را به او بسپارند و او خود می داند با این آدرس چه کند .
آنها حرفهای امانتی خود را کنار هم قرار دادند و جمله ی به دست آمده را که هنوز هم کمی نامفهوم بود درجایی مخفی کردند تا زمانی که آن کودک را بیابند و امانت را به او بسپارند .
چند سالی گذشت و این بزرگان هنوز نتوانسته بودند او را بیایند . تا اینکه یکی از آنها در شهری دور نسبت به شهر باغبان پیر ،نشانیهای او را یافت . همگی مخفیانه به آن شهر رفتند تا کسی متوجه کار آنها نشود زیرا دشمنان بسیار زیاد شده بودن و قدرت آنها هم بسیار زیاد شده بود.
در شهر سراغ خانه ی آن فرد را گرفتند و بالاخره توانستند خانه ی او را بیابند . وقتی همه به خانه ی او به شکل مخفیانه آمدند ، متوجه شدند که فرد مورد نظر آنها جوانی برومند است و با مشخصاتی که آنها دارند مطابقت دارد .
سوالهای زیادی از او کردند تا به او یقین کردند . بعد از اطمینان ،امانتی را که سالهای زیادی دست به دست و سینه به سینه به دست آنها رسیده بود را به او سپردند .
او هم از آنها تشکر کرد و گفت که میداند چه کند و بقیه راه را باید او برود . مرد جوان امانت آنها را با امانتی که خود در دست داشت و در پی رویایی صادقانه به او رسیده بود ،کنار هم گذاشت و به سراغ آدرسی که یافته بود رفت .
در آنجا امانت را از دل خاک بیرون آورد و بسیار بوسید و بر دیدگانش گذاشت چرا که این امانت توسط جد او و با دستان خود جدش در اینجا گذاشته شده بود و در نهایت یادگاری بود از باغبان پیر که باید توسط او به دست آخرین جانشین می رسید و آن وعده ی باغبان پیر اتفاق می افتاد .
مرد جوان شروع کرد به شکل مخفیانه به کاشت گلهای لاله ، کار سختی بود زیرا خاک پاک کم بود و بقیه ی خاکها بسیار آلوده بود و گلهای لاله ی اصلی در خاکهای آلوده رشد نمی کردند . کمی از خاکی را که در کیسه ی حاوی بذر ها بود طبق دستوری که در کیسه بود روی خاکهای آلوده پاشید ، اثر بسیار عجیبی داشت ، تمام خاک آلوده شروع به جوشیدن کرد و دود غلیظی از آن به هوا بلند شد و بعد رنگ خاک عوض شد .
جوان تا به آن روز خاکی به زیبایی آن خاک ندیده بود . وقتی برای آزمایش یک پیاز گل لاله را در آن خاک قرار داد ،بسیار سریع پیاز سریع به جوانه زدن کرد و سر از خاک بیرون آورد و خیلی زود رشد کرد و در مدت چند ساعت گلی زیبا از همان پیاز سر برآورد . جوان محو زیبایی گل لاله شده بود و مدام شکر خدا را بر زبان جاری می کرد .
اینجا بود که فهمید چرا اینهمه تاکید برای نگهداری این گلها شده است . تصمیمی در ذهن خود گرفت و گفت : باید آرزوی باغبان پیر را برآورده نمایم و این سرزمین را دوباره از گلهای لاله پرکنم و همه چیز را برای بازگشت آخرین جانشین باغبان آماده نمایم .
کارهای انجام شده باید بسیار محرمانه انجام می شد زیرا ماموران حکومت ضد گلهای لاله در همه جا پراکنده شده بودند و در ضمن آن گرده ی مسموم جادویی نیز هنوز وجود داشت و همه جا می گشت .
قطعه زمینی را در جایی بسیار دور از شهر ، جایی که بسیار متروک هم بود پیدا کردند ، زمین یادگاری از اجداد جوان بود و سفارشات زیادی برای نگهداری آن زمین نسل به نسل شده بود تا زمان جوان .
امروز جوان فهمید که اینهمه سفارش برای چه بوده است . دور تا دور زمین پر بود از درختان تنومندی که در کنار آن علفهای هرز رشد کرده بود ، اما به خاطر بنیان ایمانی باغ ، علفهای هرز نتوانسته بودند به داخل باغ نفوذ کنند .
جوان که نامش روح ا... بود از گرد درون کیسه ی امانتی بر روی مقداری از زمین پاشید ، زمین باغ با اینکه ظاهراً آلوده نبود ،اما بازهم جوشش کمی کرد و رنگش کمی روشن تر شد. پیازها و بذر های امانتی را درون باغ به شکل پرا کنده کاشت تا زیاد جلب توجه نکند .
پیازها و بذرها بلافاصله بعد از مدت کوتاهی گل می دادند و زیاد می شدند . روح ا... برای اینکه بذر کافی برای شروع حرکتی بزرگ جمع کند ، تمام این کارها را در کمال مخفی کاری انجام می داد.روح ا... پانزده سال صبر کرد تا توانست به اندازه ی کافی بذر جمع کند .
در این مدت او توانسته بود در سراسر منطقه ای که خودش در آن ساکن بود زمینهایی را بخرد و خاک آنها را برای کاشت گلهای لاله آماده نماید .
در سال پانزدهم در سراسر منطقه در یک ساعت خاص در همان زمینهایی که خریده بود ،پیازهای لاله را کاشت . پیازها بلافاصله رشد کردند و گل دادند .
صبح که مردم و ماموران حکومت ضد لاله ای بیدار شدند ،ناگهان با منظره ای شگفت مواجه شدند . تمام سرزمین منطقه پر شده بود از گلهای لاله . روح ا... متوجه شد که با طلوع خورشید ،گرده ای از روی گلهای لاله با وزش باد به هوا بلند می شود و هرجا که می رود ،علفهای هرز را خشک می کند و گرده ی جادویی نیز از این گرده فرار می کند .
گرده در تمام سرزمین روح ا... پخش شد و انگار طلسم هزار ساله ی گرده ی جادویی شکسته شده بود .
دشمنان گرده ی لاله که خیلی دیر متوجه کار روح ا... شده بودند شروع کردند به مبارزه با روح ا... و طرفدارانش . اما اشتباه آنها در این بود که فکر می کردند هنوز اثر گرده ی جادویی وجود دارد . اما واقعیت این بود که گرده ی جادویی نه تنها از این سرزمین دور شده بود بلکه اثر گرده گلهای لاله به سایر سرزمینها هم نفوذ کرده بود .
امروز که سالها از کار روح ا... می گذرد گلهای لاله دوباره از شمال آفریقا تا مرزهای چین سربرآورده اند . هرچند روح ا... هم بعد از چند سالی فوت کرد ، اما جانشینی خوب به جای او آمد . جانشینی که حامل قسمت دوم امانت بود و باید این امانت را به آخرین جانشین باغبان برساند .
انشاءا...
پایان- نوشته جامی