شاید ظاهر این انسانمحوری در رویکرد سکولاری رهایی بشر از دین باشد، ولی محدود دانستن بشر به محدودۀ زندگی دنیوی نوعی نگاه تحقیرآمیز به انسان است.
دین حداقلی و دین حداکثری و نسبت آن با سکولاریسم
دغدغۀ رابطۀ میان اسلام و سکولاریسم از زمانی ذهن اندیشمندان مسلمان را به خود مشغول کرد که سرزمینهای اسلامی با هجوم همهجانبۀ تمدن جدید غرب روبهرو شدند. این هجوم، که به خلاف تهاجمهای دنیای قدیم، جنبۀ فیزیکی صرف نداشت، حوزههای دیگر زندگی بشر را در بر میگرفت در عرصۀ ذهن این پرسش را مطرح کرد که آیا میتوان میان اسلام و غرب رابطهای برقرار کرد.
غربی که در این پرسش مطرح میشد غرب جغرافیایی نبود که در برابر آن شرق جغرافیایی قرار گیرد و اسلام دینی منطقهای و محدود به شرق انگاشته شود. مراد از این غرب رفتارهای سیاسی و اقتصادی و نگرشی بود که تمدن جدید غرب داشت و بجاست از این رفتار و نگرش با عنوان سکولاریسم یاد شود. از آن سو اسلام نیز دینی است که هویت آن نه رنگ شرقی دارد و نه رنگ غربی. غرب و شرق جغرافیایی همه از آنِ خداست و دین خدا، که دین حق است، سرانجام هم شرق را در برخواهد گرفت و هم غرب را.
این پرسش از آن زمان تاکنون همواره دغدغۀ ذهنی بسیاری از اهل خرد و سیاست بوده است. پس از انقلاب اسلامی و در دهۀ کنونی این ذهن دغدغهمند در پی شکلهای جدید هجوم غرب به نظام برآمده از این انقلاب، نه تنها این پرسش را فراموش نکرده است، بلکه با اهمیت بیشتری آن را مطرح میکند؛ زیرا میداند عامل و بسترهای تعارض بین انقلاب اسلامی و غرب یا اسلام و غرب را همان تعارض ذاتی بین اسلام و سکولاریسم فراهم میکند. با توجه به همین موضوع است که سؤال دویستسالۀ رابطۀ اسلام و سکولاریسم همچنان مسئلۀ امروز ما هم هست.
این مسئله در بحث علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی خود را نشان میدهد. زمانی که از تولید علوم انسانی اسلامی سخن به میان میآید، این موضوع مورد توجه قرار میگیرد که علوم انسانی کنونی علومی با گرایشها و مبانی غربی است و برای تولید علوم انسانی اسلامی، باید این گرایشهای غربی غربال، بررسی و نقد شوند و جای آنها را مبانی اسلامی بگیرند. البته در اینجا هم واژۀ غرب درواقع به موطن و مبانی تولد این علوم انسانی که سکولاری هستند، اشاره میکند؛ بنابراین در این مسئله نیز آنچه دوباره رخ مینماید نسبت میان اسلام و سکولاریسم است.
دین حداقلی و دین حداکثری
از دهۀ دوم انقلاب اسلامی بعضی از صاحب قلمها و صاحب تریبونها در کشور ما با دیدگاههایی که داشتند این پرسش را مطرح کردند که انتظار ما از دین چیست؟ آنها ذیل بحث انتظار بشر از دین، این پرسش را بیان میکردند که اساساً ما تأمین چه بخشی از نیازهایمان را میتوانیم از دین انتظار داشته باشیم.
در پی پاسخگویی به این پرسشها تعبیر دین حداقلی و دین حداکثری را به کار بردند و گفتند: گاهی از نظر ما دین کارکرد حداکثری دارد؛ یعنی در پی تأمین همۀ نیازهای ماست. دین با چنین کارکردی، دین حداکثری نامیده میشود، اما آنگاه که کارکرد دین تأمین بخشی از نیازهای بشر تلقی شود، دین حداقلی برای آن به کار میرود. در کنار این دیدگاه، دیدگاه تعادلی هم مطرح شده که به ظاهر راه میانه بین دین حداکثری و دین حداقلی را برگزیده است.
هریک از سه دیدگاه یادشده در درون خود انشعاباتی دارد و آرای متفاوتی را در بر میگیرد؛ برای مثال در ذیل دیدگاه دین حداکثری گاهی این گرایش مطرح میشود که دین میخواهد همۀ نیازهای معنوی، مادی، علمی و اجتماعی، سیاسی، فردی و خانوادگی بشر را تأمین کند و ما با مراجعه به آن هیچ نیازی به مراجعه به سایر منابع معرفتی نداریم. البته تعداد کسانیکه این نظریه را با این غلظت قبول داشته باشند زیاد نیست.
آنهایی که چنین نظری دارند با استناد به آیاتی از قرآن مانند: «ان من شیء الا عندنا خزائنه» یا آیه شریفه، «لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» (انعام/59)، دین را جامع همه ساحتهای زندگی بشر معرفی مینمایند. این عده وقتی که دین را تعریف میکنند منابع آن را به همان منابع وحیانی یا به تعبیری منابع نقلی دین محدود مینمایند و میگویند: وقتی میگوییم دین؛ یعنی قرآن و سنت و عترت، که اگر به آنها مراجعه کنیم و به تأمل، تعمق و تفسیر آنها دست زنیم، دیگر نیازی به هیچ منبع معرفتی دیگری نخواهیم داشت.
حتی بعضی از آنها که در این زمینه افراطی نظر دادهاند گفتهاند: ما نیازی به علم پزشکی جدید نداریم و با مراجعه به روایاتی که دربارۀ خوردن و آشامیدن و رعایتهای بهداشتی و طبی است میتوانیم سلامت بدنمان را تأمین کنیم. آنها این سخن را دربارۀ علوم تجربی هم مطرح کردهاند و گفتهاند میتوان از منابع نقلی به روابط علی بین موجودات طبیعی پی برد.
اما براساس گرایش دیگری به عنوان دین حداکثری ما نیازهای هدایتیمان را میتوانیم از دین بگیریم و دین آمده است که این نیازها را در حداکثر ممکن و مورد نیاز تأمین کند. در ذیل دیدگاه دین حداقلی هم دو گرایش وجود دارد. یکی از این گرایشها کارکرد دین را به زندگی اخروی محدود میکند و میگوید ما دین را میخواهیم برای آخرتمان. مهندس بازرگان در آخرین دیدگاههای خود یکی از افراد معتقد به این دیدگاه بود. او در اواخر عمرش مقالهای نوشت و این موضوع را صریحاً بیان کرد. افراد دیگری همچون سروش هم با استناد به بعضی از آیات و روایات که در آن حیات دنیوی را لهو و لعب تعریف میکند ــ به ویژه آیۀ «و إن الدار الآخره لهی الحیوان»(عنکبوت/64) ــ کوشیدند این دیدگاه را توجیه کنند.
گرایش دوم به دین حداقلی که با گرایش دوم به دین حداکثری ارتباط پیدا میکند این است که دین آمده است تا آن جنبههایی از هدایت ما ــ نه همۀ جنبههای هدایتی ــ را که خود ما نمیتوانیم به آن برسیم تبیین کند. در نظر آن عدهای که چنین نگاهی دارند انسان خود میتواند به این موضوع برسد که برای جامعه نظامی لازم است و لازم نیست که دین آن را به انسان بفهماند. نشانهاش هم این است که از اول تاریخ ثبتشدۀ بشر، اجتماعات بشری دارای قاعده و قانونی بوده است. در این دیدگاه به وجود آموزههای فراوانی در دین دربارۀ هدایت بشر و مسیری که باید طی کند اعتراف شده است، اما با این استدلال که انسان در این آموزهها هیچ نیازی به دین ندارد.
استفادۀ او از دین به مواردی که بشر نمیتواند خودش آنجا را کشف کند و به آن برسد ــ البته نه فقط امور اخروی ــ محدود گردیده است. این دیدگاه ادلهای دروندینی را مطرح میکند؛ از جمله اینکه: «علمکم ما لم تکونوا تعلمون؛ خداوند به شما چیزهایی را یاد داد که شما نمیتوانستید یاد بگیرید». معتقدان به این دیدگاه براساس همین آیه میگویند: پس دین با آن چیزهایی که خودتان به شکل مستقل میتوانید به آن دست یابید کاری ندارد. آنها در این استدلال بر مخلوق بودن بشر دست میگذارند و میگویند: خداوند خالق در بشر عقل را ودیعه نهاده برای هدایت بشر و آن حداکثر توانمندی را هم به این عقل داده است؛ البته بخشهایی وجود دارد که اساساً عقل ممکن است نتواند به آنها برسد؛ مانند نوع مسیری که ما باید طی کنیم تا به خداوند نزدیک شویم و قرب الیالله پیدا کنیم.
این بخشها، که از دایرۀ شناخت و توان بشر خارج است، عرصۀ کارکرد دین به شمار میآید. درواقع دین در این بخشهاست که به کمک بشر میآید و او را هدایت میکند، اما دربارۀ اینکه نظام سیاسی و اقتصادی چگونه باشد دین مطلبی ندارد، و نباید داشته باشد. آنها در تأیید نظرشان این بحث را مطرح میکنند که بسیاری از احکام الهی احکامی است که به حکم عقل ارشاد میکند؛ یعنی اگر خداوند هم نمیگفت، عقل به آن میرسید و خداوند به این منظور آنها را بیان فرموده است که ما متوجه حکم عقل بشویم. نمونۀ این احکام حسن عدل و قبح ظلم است که عقل انسان نیز میتواند به خوبی عدل و بدی ظلم پی ببرد.
در این میان کسانی گفتند که هم حداکثریها به افراط رفتهاند و هم حداقلیها به تفریط. آنها با این استدلال که اعتدال خوب است راه میانه را مطرح کردند و گفتند: اسلام نه دین حداکثری است که شما بتوانید همۀ نیازهایتان را حتی در علوم تجربی و طبابت از دین بگیرید و نه دین حداقلی، بلکه دین متعادل است. البته مشخص نیست که معیار آنها برای این تعادل چیست و همین ابهام باعث میشود هرکسی، حتی آنهایی که برداشت حداقلی از دین دارند، چنین ادعایی بکنند که برداشت آنها برداشت اعتدالی از دین است. بنابراین خود این اصطلاح اشکالاتی دارد و نقدهایی به آن وارد است.
سکولاریسم
سکولاریسم در کتابهای لغت انگلیسی مداخله نکردن دین در نظامهای اجتماعی، مثل نظام سیاسی، حقوقی، آموزشی و تربیتی و … معنا شده است. آن عدهای هم که میکوشند سکولاریسم را با دین آشتی دهند و تعارض میان این دو را نادیده بگیرند در تعریف سکولاریسم، آن را توجه به عقل عرفی دانستهاند. آنها حتی استدلال کردهاند و گفتهاند: عرف در اسلام یکی از منابع تلقی میشود، بنابراین میتوان گفت این دین عرف را به رسمیت شناخته است؛ و میخواهند نتیجه بگیرند که سکولاریسم با اسلام هیچ تعارضی ندارد.
البته در ادعای خود سکولاریسم هم این موضوع مطرح است که سکولاریسم نوعی نگاه به مقولۀ جامعه و مدیریت آن است که در این مدیریت و نگاه، علم و عقل جایگاه محوری دارد. متأثر از همین عقلانیت و علممحوری سکولاریسم در دهۀ اول انقلاب، عدهای از «مدیریت علمی» در برابر «مدیریت فقهی» سخن راندند. هدف آنها این بود که ولایت فقیه را نظامی مبتنی بر مدیریت فقهی نشان دهند و با بیان اینکه جامعه باید بهگونۀ علمی مدیریت شود. آن را ناکارآمد معرفی کنند. درواقع آنها در تلاش بودند علم و فقه را متعارض هم نشان دهند.
در تحلیلهای عمیقتر از سکولاریسم، این بحث مطرح شده است که در این رویکرد، عقل خودبنیاد و مستقل انسان میتواند و باید بر نظام اجتماعی حاکم باشد؛ یعنی ما به منبع دیگری غیر از عقل انسان برای مدیریت جامعه نیاز نداریم. مراد از عقل خودبنیاد هم عقلی است که هیچ تکیهگاه دیگری غیر از خودش را به رسمیت نمیشناسد.
نسبت میان اسلام و سکولاریسم
در اسلام عقل و عقلانیت مرتبۀ والایی دارد، اما این عقلانیت، عقلانیتی فطری، توحیدی و الهی است که در مبدأ و غایتش با عقلانیت رایج در غرب کاملاً تفاوت دارد. اگر در نظر ما اسلام دین جامع و حق است که مبانی معرفتی، انسانشناختی، جامعهشناختی و هستیشناختیاش با نگاههای مادی و اومانیستی تفاوت دارد، نمیتوان هیچ محدودهای از زندگی بشر را خالی از نفوذ دین ترسیم و تصویر کرد.
به بیان دیگر همانگونه که در بعد تکوین، خالقیت، حاکمیت و تدبیر خداوند متعادل همۀ زمین و آسمان را در برگرفته است و هیچ نقطهای خارج از ولایت و هدایت تکوینی خداوند نیست (وسع کرسیه السموات والارض)، به همین قیاس میشود گفت که در عرصۀ تشریع و رفتار بشر هم هیچ عرصه و لایهای از زندگی بشر نمیتواند خالی از نفوذ و هدایت دین باشد. همین موضوع روشنکنندۀ این است که اسلام و نگرشی که قرآن کریم از این دین مطرح میکند نمیتواند نسبت همراهی، ملایمت و مرافقت با سکولاریسم برقرار کند.
اگر برداشت حداقلی از دین، همانگونه که پیش از این گفته شد، به دین جنبۀ کاملاً اخروی بدهد و آن را از عرصههای زندگی اخراج کند، قطعاً مردود است، زیرا در نگاه معتقدان به این برداشت ما باید فقط در امور اخروی سراغ دین برویم. امور دنیوی، حوزهای است که دین به آن وارد نمیشود و در این صورت حیات یکپارچهای که اسلام برای انسان قائل است و زندگی اخروی را تابع زندگی دنیوی میداند، نقض و نادیده انگاشته شده است.
اسلام به عنوان یک دین حق و جامع به هیچ روی شریکپذیر نیست، به قول امام محمد غزالی، اساس دین در چهار معرفت است. برای اینکه مسلمانان حقیقتاً به دین برسند، باید به چهار معرفت دست یابند: 1٫ معرفت نسبت به حقیقت خود و اینکه من کیستم؛ 2٫ معرفت نسبت به خدا؛ 3٫ معرفت نسبت به حقیقت دنیا؛ 4٫ معرفت نسبت به حقیقت آخرت.
پذیرش این چهار معرفت خود با نوعی پیشفرض همراه است؛ اینکه آخرت وجود دارد، خداوند خالق هستی است و انسان موجودی الهی است که افزون بر بعد طبیعیاش سرشتی فطری دارد. آن جهانبینی که اساساً آخرت را قبول ندارد و انکار میکند، آن جهانبینی که خدا را به عنوان یک حقیقت نمیپذیرد، یا آن جهانبینی که انسان را موجودی طبیعی مثل باقی موجودات که در مسیر تحول انواع شکل گرفته تلقی میکند، اساساً منکر آخرت و حقیقت انسان و خدا است.
این مطلب را غزالی در 950 سال قبل گفته است. در آن زمان بحث سکولاریسم مطرح نبود، اما امروز میتوانیم بگوییم که در مواجهه با پدیده سکولاریسم و تأمل در نسبت اسلام با سکولاریسم، همین چهار حوزۀ معرفتی است که سبب شکاف بین اسلام و سکولاریسم میشود. تعریف سکولاریسم از انسان با تعریف اسلام از انسان کاملاً تفاوت دارد. در بعد انسانشناسی سکولاریستی، اگر فقط به همان عقلانیت توجه شود این تفاوت کاملاً رخ مینماید. اسلام قرنها قبل از پیدایش سکولاریسم بر عقلانیت تأکید کرده است و نگرش عالمان دینی از اسلام و آموزههای قرآن و اهل بیت(ع) همین بوده است.
شاهد این مدعا هم کتاب «اصول کافی » است که نخستین فصل آن «العقل و الجهل» نام دارد. در مقدمۀ این کتاب کلینی (متوفی 329ق) گفته است: من کتاب عقل و جهل را اولین کتاب قرار دادم، چون عقل مدار همه چیز است. اینکه محدثی شیعی در قرن سوم و چهارم هجری، در طبقهبندی احادیث، آنچه را دربارۀ عقل و جهل است بر باقی احادیث برتری میبخشد و در اولویت نگارش و خوانش قرار میدهد، از اهمیت عقل در فرهنگ اسلامی در همان قرون اولیۀ اسلام حکایت میکند.
کتاب دوم هم «فضلالعلم» نام دارد که در آن ارزش علم مطرح میشود. پس از این است که در اصول کافی از ایمان و کفر سخن به میان میآید. با این طبقهبندی در واقع کلینی میخواست این نکته را بیان کند که نخست باید پایههای عقلانیت و تفکر محکم شود و بعد به سراغ علم و معرفت و سپس به سراغ ایمان رفت. در این صورت، ایمانی در فرد پدید میآید که مبتنی بر تعقل، آگاهی، علم و معرفت است. ایمانی با چنین پایههایی، ایمان حقیقی به شمار میآید و برخلاف ایمانی که در آن آگاهی و علم سهمی ندارد و ریشهدار نیست، در زندگی فرد اثربخش خواهد بود و کارکردی را که از ایمان انتظار میرود نمایان خواهد ساخت.
البته این عقلانیت با آنچه در سکولاریسم محور قرار گرفته است تفاوت دارد. در نگاه اسلام، عقل ودیعهای الهی و پیونددهندۀ بشر با عقل کل است. این ودیعۀ الهی نه تنها ارتباط انسان با عقل کل را برقرار میسازد، بلکه به او کمک میکند تا به علم الهی دست یابد و خداگونه شود؛ حال آنکه در سکولاریسم عقل سقف بسیار کوتاهی دارد و حداکثر چیزی است که در عقل خودکفا و محدود بشر تعریف میشود. سکولاریسم ادعا میکند که انسان را از بند دین رهایی داده است؛ زیرا این امکان را برای او فراهم کرده است که به جای آنکه خدا برایش حکم کند خود برای خود حکم کند.
بشرمحوری و نگاه اومانیستی سکولاریسم هم از همین جا ناشی میشود که انسان به جای خدا محور همه چیز قرار میگیرد. شاید ظاهر این انسانمحوری در رویکرد سکولاری رهایی بشر از دین باشد، ولی محدود دانستن بشر به محدودۀ زندگی دنیوی نوعی نگاه تحقیرآمیز به انسان است. در بحث خداشناسی نیز که در اسلام یکی از معرفتهای اساسی به شمار میآید، سکولاریسم رویکردی دارد که گرچه به ظاهر لزوماً نفی خدا نیست، خارج کردن او از عرصۀ زندگی بشر است.
سکولاریسم معمولاً به صراحت از رد خدا سخن نمیگوید و تفکر خود را در ضدیت با اعتقاد به وجود هستی و مبدائی متعالی برای جهان معرفی نمیکند، اما خدا را از اریکۀ قانونگذاری پایین میکشد. در این نگرش اعتقاد به خدا و عبادت او نفی نمیشود، بلکه موضوعی فردی و شخصی به شمار میآید. درواقع محدودۀ این اعتقاد شخص است و نظام اجتماعی منطقۀ ممنوعه برای مداخلۀ عقاید دینی بهشمار میآید. با محدود شدن ولایت و هدایت الهی در رویکرد سکولار، قانونگذاری بشر و عقل انسانی در حوزۀ اقتصاد، سیاست و … نیز هدفی جز ساماندهی اوضاع دنیا نخواهد داشت.
درواقع در سکولاریسم با سپردن امور اخروی به خدا و دین، و امور دنیوی به عقل خودبنیاد بشر، یکپارچگی حیات انسان و ارتباط بین زندگی دنیوی و اخروی او نفی میگردد. این در حالی است که براساس نگرش اسلام به انسان، آنچه بشر در دنیا به دست میآورد حیات اخرویاش را رقم خواهد زد. با توجه به همین نگاه یکپارچه به حیات انسانی است که احکام اسلامی به آخرت انسان محدود نگردیده، بلکه عرصههای گوناگون زندگی دنیوی او را هم در بر گرفته است.
زمانی که اسلام پذیرفته میشود، فرد یا جامعه نمیتواند نظام تربیتی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و … را از سکولاریسم اقتباس کند؛ زیرا این نظامها در رویکرد سکولار فقط با توجه به مصالح دنیوی سامان گرفتهاند، اما در اسلام آن نظامی پذیرفته است که مصالح دنیوی را با توجه به حیات اخروی مدنظر قرار داده است. این دین با توجه به این رویکرد یکپارچۀ خود به زندگی بشر و نیز جامعیتش، مبانی و مبادی این نظامها را هم در لابهلای آموزههای خود تبیین کرده است. همین مسائل است که نشان میدهد ذات اسلام با سکولاریسم تعارض دارد. اگرچه سکولاریسم اسلام را صریحاً نفی نمیکند، ولی اسلام سکولاریسم را به طور کامل رد میکند.
نسبت سکولاریسم با دین
در سکولاریسم موضوع کنار زدن حاکمیت دین و ایدئولوژیزدایی از عرصههای جامعه ادعا میشود، اما در واقعیت، خود سکولاریسم به دینی جدید تبدیل شده است. به سخن دیگر سکولاریسم ادعای ایدئولوژیزدایی میکند، ولی خودش در مقام و کسوت یک ایدئولوژی، مبانی جهانبینی خاصی را القا مینماید. همین موضوع نشان میدهد که در واقعیت هیچ نظام اجتماعی نمیتواند بریدة از یک نظام فلسفی تعریف شود ولی دین خیلی صریح و صادقانه مبانی خودش را مطرح، و از آنها دفاع میکند و میگوید نظام اجتماعی شما باید بر اساس این مبانی فلسفی استوار باشد، اما سکولاریسم به شکلی نفاقآمیز و در ظاهر ایدئولوژیزدایی، ایدئولوژی خودش را ارائه میدهد.
درواقع کاری که سکولاریسم کرده این است که مبانی نظری خویش را پنهان کرده و هیچگاه به صراحت نگفته است آن خدایی که من میپذیرم خدایی است که دایرۀ حاکمیتش محدود است؛ زیرا اگر چنین صراحتی به خرج دهد، یک جامعة مسیحی هم دیگر زیر بار آن نخواهند رفت. هیچوقت سکولاریسم به صراحت تعریف خود را از انسان بیان نکرده، اما در عمل نشان داده که در تفکر او انسان کسی است که دایرۀ منابع علمی و عقلانیاش بسیار ناچیز، توانش بسیار اندک، و قدرت پروازش بسیار محدود است. این رویکرد، حقیقت اومانیسم را مطرح نکرده و نگفته که در باطن اومانیسم و انسانگرایی، شهوات انسان است که به جای عقل او محور قرار داده شده است.
اسلام و دستاوردهای جوامع سکولار
پیش از این گفته شد که اسلام با سکولاریسم تعارض دارد، اما آیا این تعارض سبب میشود تمام آنچه تمدن سکولار غرب به آنها رسیده است مانند علم و فناوری کنار گذاشته شود؟ اگر شاکلۀ اسلام بهگونهای است که اساساً اجازه نمیدهد غیرخدا و غیراسلام در هیچ لایهای از زندگی بشر حضور داشته باشد، ما در همۀ لایههای علمی، اجتماعی و فرهنگی باید به سراغ اسلام برویم؟ آیا پاسخ مثبت به این پرسشها معنایش این است که ما نباید از دستاوردهای تجربی جوامع سکولار استفاده کنیم؟ تعارض میان اسلام و سکولاریسم نفی و رد تمدن امروز بشر نیست؛ زیرا همۀ لایهها و سطوح دستاوردهای علمی و تجربی بشر از باور سکولاریستی ناشی نشده است.
انسانها دارای فطرتی هستند که با وجود عقاید و باورهای متفاوت، باز هم در آنها وجود دارد. کشف حقایق و گرایش به اینکه بالاخره قواعد و قوانین طبیعت چیست و چگونه میشود آنها را به تسخیر درآورد، تلاش برای آرامش، رفاه و راحتی بیشتر و… اموری فطری هستند که در اسلام هیچگاه نفی نشدهاند. بنابراین اگر دانشمندی در شرق یا غرب عالم به یافتهای رسیده است، مسلمانی در جامعۀ اسلامی آن یافته را فقط به خاطر اینکه یابندۀ آن کافر یا سکولاریست بوده است نفی یا طرد نمیکند.
افزون بر این، اسلام در همۀ مسائل زندگی فقط به منابع نقلی، یعنی قرآن و سنت، اکتفا نمیکند، بلکه برای تجربه و عقل بشر هم اعتبار قائل است، ولی تحت آن خطوط کلی که دین هدایت کرده است. به سخن دیگر تعارض ذاتی اسلام با سکولاریسم بهمعنای نفی و طرد دستاوردهای علمی بشر نیست. مسلمانان میتوانند از آن دستاوردها استفاده کنند، ولی ذیل هدایت دین هم در جهتگیریها و هم در مبانی نظری.
در بحث مبانی میتوان به علوم انسانی غربی اشاره کرد که حتماً باید مبانی آن براساس مبانی اسلام ارزیابی و نقد شود، ولی در بعضی از روشها و فرآیندهایی که علوم انسانی در آنها رشد کرده است میتوان از تجربۀ بشری هم استفاده کرد. در عرصۀ علوم انسانی، چون مبانی نظری است که تاروپود علوم انسانی را شکل داده است. نمیتوان به یافتههای برگرفته از مبانی سکولار اعتماد کرد. ولی در روشها این امکان وجود دارد که در صورت سازگاری با مبانی از آنها استفاده شود.
در علوم تجربی به دلیل اینکه مبانی نظری به اندازۀ علوم انسانی تأثیرگذار نیست. اقتباس سهلتر به نظر رسد، البته در علوم تجربی هم تفاوت نگاه وجود دارد. در نهایت باید گفت که اسلامیسازی علوم انسانی، به این معنا نیست که ما کل دستاوردهای کنونی را کنار بگذاریم و بطریق اولی تعارض اسلام و سکولاریسم به معنای نفی و طرد دستاوردهای علمی و فناوری نیست. البته نگاه توحیدی و اسلامی به علم و فناوری، فرآیند و فراوردة این عرصه را دچار تحول خواهد ساخت.
نتیجهگیری
دین حداقلی به معنای محدود دانستن قلمرو حضور دین تنها در عرصههای عبادی و امور اخروی و یا محدود کردن قلمرو دین به خطوط کلی زندگی و مباحث معرفتی، به معنای باز کردن جا و راه برای سکولاریسم است. همچنین سخن گفتن از یک نگرش میانه بین دین حداقلی و دین حداکثری به عنوان نگاه تعادلی، علاوه براینکه تعریف و مرز مشخصی را برای حضور دین ترسیم نمیکند، به معنای خارج کردن بخشهایی از زندگی انسان در ابعاد علمی و فناوری و … از حضور دین است که اگر نه به صراحت نظریة «دین حداقلی»، ولی باز هم عرصههایی را برای نفوذ دیدگاههای سکولاریستی میگشاید. نظریه دین حداکثری به این معنی که دین حق در همه عرصهها و لایههای زندگی فردی و اجتماعی انسان حضور و نفوذ دارد، نظریهای است که با نگاه توحیدی و حاکمیت تشریعی مطلق الهی و شاکلة ذاتی اسلام ناب سازگار است و راه را برای ورود سکولاریسم مسدود میسازد.
البته حداکثری بودن قلمرو حضور و نفوذ دین، بمعنای نفی اعتبار و جایگاه عقل تجریدی یا عقل تجربی و یا ممنوعیت مطلق استفاده از دستاوردهای علمی و فناوری در زندگی بشر نیست، چرا که دین، تنها در منابع نقلی دینی ــ یعنی قرآن کریم و احادیث معتبر ــ خلاصه نمیشود بلکه در یک نگاه یکپارچه، عقل و نقل هر دو منبع دین شمرده میشوند و با تحلیلی که آیت الله جوادی آملی در کتاب «منزلت عقل در هندسه معرفت دینی» دارند، حتی علوم تجربی و فناوری هم با لحاظ مبانی نگرشی دین، در اولویتها و روشها و غایات این عرصه تأثیرگذار است. همانگونه که خالقیت و مالکیت خداوند متعال، سراسر گیتی را در برابر گرفته است، دین حق نیز سراسر عرصههای فرد و جامعه موحد را نورانیت، گرما و جهت میبخشد و هیچ نقطهای از زندگی را به نگرشهای سکولاریستی نمیسپارد.
*
*
حجتالاسلام والمسلمین علی ذوعلم