این داستان مردی است که روزگاری به اجبار باید از رژیم صهیونیستی حمایت می کرد.
به گزارش اترک : داستان واقعی که در زیر می آوریم ، داستانی است از سرگذشت تلخ و رنجبار یک مرد ایرانی که به اجبار دولت ظالم شاهنشناهی و برای دفاع از رژیم صهیونیستی به فلسطین اشغالی اعزام می شود .(نامها نامهای مستعار می باشد.)
اسم من اسماعیل است که چند صباحی با نام سموعیل در سرزمین فلسطین اشغالی و با اجبار رژیم شاهنشاهی خدمت کردم . البته نمی دانم به این کار ما خدمت می گویند یا نه ؟
می خواهم داستان زندگیم را تقریبا از دوران جوانی برایتان بگویم.
جوانی خوش هیکل با چشمانی آبی و قدی درشت بودم .خوش هیکلیم به خاطر زندگی در روستا بود.
زندگی ساده و بی آلایشی داشتم. بزرگ که شدم برای کار به تهران آمدم و در کارهای ساختمان سازی کار می کردم .
یک روز در خانه ی یک نظامی در حال کار بودم که متوجه حضور یک فرد خارجی همراه صاحب کارمان که یک نظامی عضو گارد شاهنشاهی بود شدم.
صاحب کارمان و آن نظامی به سوی ما می آمدند .
وقتی نزدیک ما شدند ، صاحب کارمان به آن خارجی اشاره کرد و به زبان فارسی گفت : اینجا قرار است یک استخر بسازم و آن طرف هم یک گاراژ.
مرد خارجی اما فقط داشت به من نگاه می کرد و من هم از اینکه یک نفر مدام به من زل بزند خیلی عذاب می کشم .
صاحب کارمان به آن خارجی گفت : چه شده و مشکل چیه ؟ آن مرد خارجی به صاحب کارمان گفت : این فرد ایرانی است یا از کشوری دیگر آمده است ؟
صاحب کارمان رو به من کرد و گفت : از کجایی ؟ و من هم نام روستا و شهرمان را به او گفتم .
مرد خارجی رو به من کرد و گفت :اینجا روزی چقدر می گیری ؟ من هم سرم را انداختم پایین و گفتم :روزی 5 تومان.
مرد خارجی گفت : می خواهی روزی 150 تومان حقوق داشته باشی؟
من که فکر کردم اون داره با من شوخی می کنه و سربه سرم می زاره ! همین جوری گفتم :کی از پول بدش می آد ،اونهم اینهمه پول.
مرد خارجی گفت : پس بیا این پول رو بگیر و از فردا بیا به این آدرس که می گم . و بعد 200 تومان پول را شمرد و به من داد .
به من خارجی گفتم : این پولهای را چکار کنم ؟ و اون گفت :این پول به عنوان پیش پرداخت حقوقت است .
گفتم : یعنی واقعا این پول مال من است و اون با خونسردی به من گفت : بله .
ادامه داستان در قسمت بعد