فرقه ضالیت بهاییت خود را ادامه دهنده آمدن انبیاء الهی می داند و این یک ادعای بی پایه و اساس است.
چکیده
از مهم ترین ویژگی های دین اسلام جهانی بودن، جاودانگی احکام و خاتمیت آن نسبت به ادیان دیگر است. مدعیانی که پس از اسلام دعوی نبوت و دین جدید داشته اند ویژگی سوم را به چالش کشیده اند. در میان مدعیانی که در دو قرن اخیر ظهور کردند، میرزا حسینعلی نوری با ارائه آیین بهاییت از اقبال بیشتری بهره مند شد. آیین بهاییت خود را تداوم و استمرار دعوت ادیان الهی همچون یهودیت، مسیحیت و اسلام می داند. ازاین رو بخش مهمی از آثار تبلیغی و آموزشی بهایی به ارائه توجیه و پاسخ و حل ناسازگاری ظهور بهاییت با آموزه خاتمیت اختصاص یافته است. راه حل بهاییان در قالب شبهات کلامی، قرآنی، روایی و... ارائه شده است. این شبهات، خود بر مبانی کلامی و اعتقادی ای همچون نظریه مظهریت، تجلی، وحدت حقیقت مظاهر امر، زمانمند بودن ادیان و لزوم تجدید شرایع به تناسب مقتضیات زمانه استوار شده است. در این مقاله، مبانی مزبور و شبهات کلامی وابسته بدان را بررسی کرد ه ایم.
کلیدواژه ها: بهاییت، خاتمیت، تجلی، مظهریت، شبهات کلامی، دین.
تبیین موضوع
سه ویژگی مهم اسلام به منزله یک شریعت، جهانی بودن و عدم اختصاص دعوت آن به ملت و قومی خاص از یک سو، همیشگی و ابدی بودن تعالیم آن از سوی دیگر و عدم تشریع دین دیگر پس از آن از سوی سوم است که از ویژگی سوم با عنوان خاتمیت یاد می شود (سبحانی، 1412 ق، ج 3، ص471). گسترش دنیای اسلام در اقصانقاط جهان و گرایش اقوام و ملل مختلف به آن، ویژگی اول را به صورت طبیعی محقق ساخت؛ اما ویژگی دوم، موضوعی است اعتقادی که مدعیان جدید دیانت همواره آن را انکار و یا تأویل می کنند.
واژه خاتمیت در قرآن کریم به کار نرفته است، اما تعبیر خاتم النبیین در آیه 40 سوره احزاب به منزله وصف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به کار رفته است: ماکانَ محمدٌ أبا أَحَدٍ مِنْ رجالِکُمْ وَلکِن رسولَ اللّهِ و خاتمَ النبیینَ (احزاب: 40)؛ محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولى فرستاده خدا و خاتم پیامبران است، و خدا همواره بر هر چیزى داناست.
اثبات ختم نبوت، تنها با استناد به این آیه نیست. تعابیر دیگری در قرآن کریم آمده که صریحاً یا ضمناً بر ختم نبوت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله دلالت دارند. از جمله آن می توان از دو آیه اکمال دین الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً ( مائده، 3 ). و آیه برتری و غلبه اسلام بر همه ادیان هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ (توبه: 33) یاد کرد.
در مجامع روایی شیعه و سنی نیز روایات بسیاری با این مضمون می توان یافت. حدیث منزلت (بخاری، 1401ق، ج3، ص58؛ برقی، 1371، ج1، ص159) و احادیث دیگری که در آن عبارت لا نبی بعدی آمده (کوفی، 1361، ص505؛ ابن حیون، 1409ق، ج2، ص476؛ صدوق، 1361، ج1، ص322)، حدیث لبنه (آجر) (بخارى، 1401ق، ص162) و احادیثی از شخص پیامبر و یا ائمه معصومین که در آنها از پیامبر اسلام با القابی چون عاقب (بغدادی، 1968م، ج1، ص105)، واپسین پیامبر (متقى هندی، 1409ق، ج11، ص425؛ ابن حنبل، بی تا، ج3، ص247؛ بغدادی، 1968م، ج1، ص128) و عباراتی نظیر آن یاد شده است (صدوق، 1414ق، ج4، ص163؛ طبرسی، 1371، ج1، ص220) از این جمله اند.
متکلمان اسلامی، علل و فلسفه های گوناگونی برای ختم نبوت و تبیین چرایی آن مطرح ساخته اند که مهم ترین آنها توانایی جامعه انسانی برای حفظ میراث پیامبر خود، به ویژه کتاب و تعالیم اوست؛ عاملی که نبود آن در ادیان پیشین، علت اصلی لزوم تجدید ادیان به شمار می آمد (مطهری، 1371، ج3، ص42). عدم وقوع تحریف در متن قرآن بر خلاف کتب مقدس پیشین، بهترین شاهد این امر است. دیگر فلسفه ختم نبوت آن است که مقارن با ظهور شریعت اسلام، توانایی دریافت نقشه کلی برای بشر فراهم شده بود.
ازاین رو برنامه دریافت راهنمایی های منزل به منزل و مرحله به مرحله متوقف شد (همان). از سوی دیگر، به دلیل پیش بینی ابزار لازم جهت تداوم و به روزسازی تعالیم و احکام دین به تناسب پیشامدها و مسائل جدید در اسلام، که از آن به اجتهاد یاد می شود، قابلیت تطبیق همیشگی اسلام با شرایط و مقتضیات جدید فراهم آمد، و این مسئله تأیید دیگری است بر عدم نیاز به تجدید دین پس از اسلام (سبحانی، 1412ق، ج3، ص520).
از نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، مدعیان دروغین نبوت به آموزه خاتمیت حمله، و آن را انکار کردند. این مقابله، از ادعای مسیلمه کذاب و سجاح بنت حارث و طلیحه بن خویلد آغاز شد و در سده های اخیر با ادعای افرادی چون علیمحمد شیرازی (باب)، غلام احمد قادیانی و حسینعلی نوری (بهاءالله) و... تداوم یافت. به علل گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، تأثیر ادعای شخص اخیر در ایران، که در قالب آیین بهاییت صورت گرفت، بیش از دیگران بوده است.
بهاییت و خاتمیت
بخش درخور توجهی از آثار کلامی بهاییان، کتاب ها و مقالاتی است که ایشان با هدف رد یا تأویل خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نگاشته اند. در میان این آثار، کتاب هایی چون ایقان به قلم میرزا حسینعلی نوری (بهاء الله)، کتاب الفرائد، نوشته ابوالفضل گلپایگانی، استدلالیه اثر میرزانعیم اصفهانی، خاتمیت از روحی روشنی، و به تازگی محمد خاتم انبیا از محمدابراهیم خان به چشم می خورند. مقالات پرشماری که در سال های اخیر در مجلات خارجی و پایگاه های اینترنتی منتشر شده اند، در شبهه افکنی دست کمی از کتاب های مزبور نداشته اند.
از جمله آنها نگرش بهاییان نسبت به ادعای خاتمیت در اسلام از سینا فاضل و خاضع فناناپذیر، تأملی در آثار اسلامی پیرامون خاتمیت، خاتم النبیین و حدیث لانبی بعدی و خاتمیت وبای عام دینی (منتشرشده در سایت های اینترنتی بهاییان) (Aeenebahai.org/node/275Aeenebahai.org/node/444; Aeenebahai.org/node/442) را می توان نام برد.
بهاییان که آیین خود را استمرار سلسله ادیان الهی می دانند، در مقابل آموزه خاتمیت که در قرآن و متون روایی اسلام به شکلی پررنگ و انکارناپذیر مطرح است، باید راه چاره ای بیابند. از این رو می کوشند تا وجود چنین مفهومی را انکار و یا آن را به معنایی غیر از آنچه مسلمین بر آن اصرار دارند تأویل کنند؛ معنایی که با ظهور آیین های دیگر پس از اسلام تنافی نداشته باشد. این تلاش در قالب طرح پرسش ها و شبهات گوناگون انجام شده که در نگاهی کلی به چهار دسته تقسیم می شوند: 1. شبهات کلامی؛ 2. شبهات مستند به آیات قران؛ 3. شبهات مستند به روایات معصومینعلیهم السلام؛ 4. شبهات مستند به گزاره های کتب مقدس ادیان. در ادامه با تمرکز بر شبهات کلامی بهاییان، به بیان مهم ترین مستمسکاتی که این شبهات بر اساس آنها، شکل گرفته اند می پردازیم. بدیهی است، نقد مبانی و پیش فرض ها نقشی مؤثر در پاسخ به شبهات دارد.
مهم ترین مستمسکات بهاییان در طرح شبهات کلامی
1. نظریه تجلی و مظهریت
بهاییان معمولاً از به کارگیری لفظ نبی برای رهبر خود استنکاف، و به جای آن بیشتر از اصطلاح مظهر امر استفاده می کنند. به همین ترتیب به جای نبوت نیز اغلب از اصطلاح مظهریت بهره می جویند. بهاءالله رهبر و مؤسس بهاییت از ملقب شدن به لقب نبی ابا داشت (نوری، 1990م، ج2، ص118) و پیروان خود را از یادکرد او با این لقب برحذر می داشت (نوری، بی تا، ص159). این دوگانگی در تعبیر، دست آنان را در بحث با مسلمانان باز می گذارد تا هر جا لازم باشد، نبوت رهبر خود را نادیده بگیرند و برای وی مقامی متفاوت قایل شوند و هر جا نیاز به ابراز همسانی با ادیان الهی باشد، بهاء الله را نبی بخوانند و دم از استمرار حرکت انبیا توسط او بزنند.
نظریه مظهریت از ابتکارات سید علیمحمد باب بود که پس از وی جزو اعتقادات بهاییت قرار گرفت. هرچند رهبران بهایی حقیقت نبوت و مظهریت را یک سان می دانند (افندی، 1908م، ص115)، دقت بیشتر در معنایی که در ادیان ابراهیمی به ویژه اسلام از واژه نبوت مراد است، معلوم می سازد که این مفهوم با آنچه مقصود بهاییان است تفاوتی آشکار دارد. فهم این تفاوت موکول به درک نظریه تجلی است.
بر اساس دیدگاه بهاییان، هستی از سه بخش تشکیل شده است: عالم حق، عالم امر و عالم خلق. منظور از عالم حق، ذات الهی است که در مقام غیب مکنون و دور از دسترس فهم و معرفت و وصول و لقای مخلوقات است و به دلیل تنزه و علو رتبه ای که دارد، هیچ رابطه ای با جهان هستی ندارد. با تجلی حق، عالم امر که بالاترین مرتبه هستی پس از ذات حق است و به دنبال آن عالم خلق پدیدار شد. بر این اساس همه کاینات مظهر تجلی خداوند به شمار می آیند و از این لحاظ در میان آنها فرقی جز تفاوت در حدود این فیض وجودی یا اختلاف در مراتب این تجلی نیست (داودی، 1996م، ج2، ص١٣١).
بالاترین مراتب تجلی مربوط به انسان کامل یعنی پیامبران صاحب شریعت است که محل تجلی اسما و صفات الهی هستند. از این رو همه تدابیر الهی و افعال ربوبی و به طورکلی بروز صفات الهی، از طریق افراد یادشده، که از ایشان به مظهر امر یاد می شود، در عالم انجام می گردد. در واقع مظهر امر به دلیل برخورداری از کامل ترین تجلی اسما و صفات الهی، به جای حق تعالی عهده دار تدبیر عالم می شود. ازهمین روست که به اعتقاد بهاییان، شناخت حق و اسما و صفات او به معنای شناخت مظاهر امر و اوصاف ایشان تلقی می شود.
و ایشان اند مظاهر جمیع صفات ازلیه و اسما الهیه و ایشان اند مرایایی که تمام حکایت می نمایند و جمیع آنچه به ایشان راجع است فی الحقیقه به حضرت ظاهر مستور راجع (است) و معرفت مبدأ و وصول به او حاصل نمی شود مگر به معرفت و وصول این کینونات مشرقه از شمس حقیقت (نوری، 1998م، ص94).
از جمله شئون تدبیر عالم، هدایت مخلوقات است و به دلیل ویژگی های خاص انسان، این هدایت درباره او به شکل تشریعی انجام می شود. برخلاف ادیان الهی همچون اسلام و یهودیت که در آنها فرشته وحی پیام های الهی را در اختیار نبی قرار می دهد، در بهاییت، مظهر امر با تصدی فرایند نزول وحی، معارف و دستورهای الهی را رأساً در اختیار مردم قرار می دهد و اسباب هدایت ایشان را فراهم می آورد. با این حساب، شخص نبی یا همان مظهر امر، هم نازل کننده وحی است، و هم دریافت کننده و منتشرکننده آن از این روست که در آثار بهایی، هنگام توصیف نگارش متون دینی توسط بهاء الله اغلب از عبارت نازل کرد استفاده می شود.
به نظر بهاییان، سلسله انبیا یا همان مظاهر امر همواره در طول تاریخ یکی پس از دیگری برای هدایت مردم مبعوث شدند و این روند همچنان ادامه داشته و خواهد داشت. آنها معتقدند تا این زمان، میرزاحسینعلی نوری واپسین مظهر امر الهی است که در تداوم نهضت الهی مظاهر امر (انبیای پیشین) با ارائه دیانت بهایی به هدایت انسان ها اقدام کرد و در ادوار بعدی باز شاهد ظهور مظاهر امر دیگری خواهیم بود؛ البته با فاصله زمانی دست کم پانصد هزار سال (افندی، 1330ق، ج2، ص76).
1ـ1. بررسی نظریه تجلی و مظهریت
نویسندگان بهایی برای اثبات نظریه تجلی، ادله گوناگونی ارائه کرده اند. از جمله ادله ایشان استناد به آیه شریفه هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ (حدید:1) است. مطابق با برداشت ایشان، ظاهر بودن به این معناست که باید در ظاهر هم بتوان خدا را مشاهده کرد و باید نشانی از خدا در ظاهر هم داشته باشیم و ازآنجاکه خداوند هیچ گاه به کینونیت ذاتی خودش ظاهر نمی شود، بنابراین تحقق صفت الظاهر را نه در ذات مکنون او، بلکه در یکی از مخلوقات باید جست و چه مخلوقی بهتر از انبیای صاحب شریعت یا همان مظاهر امر؟
بهاییان همه مظاهر امر الهی را جلوه های یک حقیقت واحد می دانند که در طول تاریخ در بدن های گوناگون ظهور یافت. آنان با تفکیک میان این حقیقت واحده مشترک و جنبه مادی و بشری ایشان، حقیقت واحده را تجلی اسم الباطن و جنبه بشری و بدنی آنان را تجلی اسم الظاهر خداوند می دانند (نوری، 1998م، ص30).
مغالطه ای که در این تبیین وجود دارد آن است که حد ظاهر و باطن بودن خدا در دو نوع متفاوت از ممکنات تعریف می شود؛ این در حالی است که آیه شریفه مورد نظر و دیگر متون مشابه، به ظهور مطلق خداوند در تمام عرصه وجود اشاره می کنند و نمی توان بخشی از عرصه هستی را از آن استثنا کرد. به همین ترتیب اسم باطن خداوند نیز در کل عرصه هستی ساری است و نباید آن را محدود به بخشی از عالم کرد. آنها نظریه خود را موافق با مذاق عرفا می دانند؛ درحالی که استادان بزرگ عرفان نظیر محی الدین بن عربی و عبدالرزاق کاشانی چنین تبعیضی را در نحوه تجلی اسم ظاهر و باطن خداوند نمی پذیرند.
به عقیده کاشانی، هوالظاهر والباطن. .. نه فقط به این معناست که عالم صورت و او باطن آن باشد، بلکه بدین معناست که او ظاهر و باطن عالم است (کاشانی، 1370، ص160). ابن عربی نیز کل عالم اعم از غیب و شهادت را محصول تجلی اسم ظاهر خدا می داند و معتقد است که اسم باطن خداوند اصولاً تجلی ندارد (ابن عربی، بی تا، ج1، ص166). بنابراین ظاهر و باطن بودن خدا باید به گونه ای تعریف شود که هر دو جنبه جسمانی و روحانی پیامبران را دربرگیرد.
نظریه بهاییان که ذات حق را از هر اسم و رسمی بری و از هر صفتی مبرا و مظهر امر را محل تجلی و بروز اسما و صفات الهی می دانند، به این نتیجه می انجامد که اسما و صفات الهی عین ذات او نبوده، در مرحله پایین تری قرار داشته باشند و در نتیجه ذات حق فاقد هر اسم و صفتی باشد. این طرز تعبیر درباره ذات الهی به نظریه تعطیل می انجامد و توابع فاسد آن را در پی خواهد داشت. برای نمونه منجر به این می شود که حق تعالی را در مقام ذات، فاقد حیات و علم و قدرت بدانیم؛ زیرا این سه، از صفات و اسمای الهی به شمار می آیند و قطعاً هیچ خداباوری به این نتیجه رضایت نخواهد داد. اصولاً آیا وجودی را که عاری از حیات و قدرت و علم و دیگر کمالات است می توان خدا نامید؟
به علاوه، بهاییان قرآن را به منزله متنی الهی و سخنان معصومین به ویژه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به منزله سند معتبر قبول دارند. در جای جای قرآن و روایات اسلامی، به معرفت و لقای ذات حق دعوت، و نهایت سیر معنوی انسان، وصول به ذات حق معرفی می شود و سخنی از وصول و لقای ولى یا مظهر او در میان نیست؛ درحالی که در دیدگاه بهاییان مسائلی همچون فنا و لقاء الله، همگی در مظهر امر محقق می شود (نوری، 1998م، ص2).
بنا به اعتقاد بهاییان، مسئله نیابت مظهر امر الهی از اوصاف خدا مختص به اوصاف فعلی حق نیست، بلکه جمیع صفات از جمله صفات ذات را نیز شامل می شود (همان، ص65) و همان گونه که اوصاف فعلیه برای مظهر امر الله ثابت اند، صفت لم یلد ولم یولد، سرمدیت، ابدیت، و صفات ذاتی دیگر نیز برای وی ثابت اند. به تعبیر حسینعلی نوری: و ایشان اند محالّ و مظاهر جمیع صفات ازلیّه و اسمای الهیّه (همان، ص94).
اشکال آن است که افراد موردنظر (پیامبران صاحب شریعت) که تاریخ تولد و زمان وفات مشخصی داشته و از ویژگی های جسمی و مادی برخوردار بوده اند چگونه می توانند مظهر اوصافی همچون لم یلد ولم یولد، ازلی و ابدی باشند؟ نویسندگان بهایی با تفکیک میان وجه بشری مظاهر امر الهی و دیگر وجوه آنان در پاسخ گویی به این اشکال کوشیده اند. آنان با تفصیل مقامات مظاهر امر الهی در سه رتبه جسمانیت، انسانیت و مرتبه ظهور الهی، مقام اول را امری حادث و گذرا و مرکب از عناصر دانسته اند و درباره مقام دوم که حقیقت انسانی آنهاست، معتقدند هرچند این مقام ابدی است، سابقه حدوث موجب نقص آن است؛ اما مقام سوم که مقام ظهور الهی و جلوه ربانی است، امری است ازلی و ابدی که نه اول دارد و نه آخر (افندی، 1908م، ص١١٦). در واقع مصداق واقعی این اوصاف، را جنبه ملکوتی و مشترک اولیای الهی و مظاهر امر او می دانند، نه جنبه جسمی و فانی آنها.
این سخن بهاییان در حالی بیان می شود که تفکیک جنبه امری از بعد جسمانی مظاهر امر و مظهر دانستن جنبه امری برای اوصاف ذات الهی با یک اشکال بزرگ فلسفی روبه روست و آن اینکه ذات الهی دارای اوصافی همچون واجب الوجود، ازلی و ابدی است و حالاتی چون تغییر، تدریج و محدودیت همگی نشانه های حدوث و امکان اند و این با وجوب وجود ذات حق در تنافی است. به اعتقاد بهاییان حقیقت واحده مظاهر امر الهی، زمانی در وجود نوح علیه السلام و زمانی در وجود ابراهیم علیه السلام و وقتی در وجود موسی علیه السلام و هنگامی در وجود عیسی علیه السلام حاضر بوده است. این تعدد و تنوع حضور، مستلزم تغییر و تدرج و محدودیت زمانی و مکانی است و از همه بالاتر اینکه این حقیقت هر چه که باشد. حدوث ذاتی دارد. لذا چنین موجودی، به فرض وجود، نمی تواند مظهر جنبه واجب الوجودی حضرت حق، یعنی اسمای ذاتی همچون ازلی، ابدی، صمد، احد و قیوم باشد.
2. نظریه وحدت مظاهر امر
همان گونه که پیش تر اشاره شد، بر اساس اعتقاد بهاییان، مظاهر امر الهی همگی از حقیقتی واحد برخوردارند که در طول زمان در قالب بدن های مختلف رخ نموده است. براین اساس نوح، ابراهیم، موسی، عیسی پیامبر اسلامعلیهم السلام و علیمحمد باب و میرزاحسینعلی نوری همه مصادیق یک حقیقت واحدند که در زمان های گوناگون و در بدن های به ظاهر متفاوت ظهور یافته است و همگی حکم یک ذات و یک نفر و یک روح و یک جسد و یک امر را دارند (نوری، 1998، ص118). بدین ترتیب هر پیامبری را که مبعوث شده یا مبعوث خواهد شد می توان محمد نامید. (ابراهیم خان، بی تا، ص30). آنان آیه شریفه لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و نیز پارهای از اشعار عرفا نظیر شعر زیر را به منزله تاییدیه ای بر نظر خود ذکر می کنند:
آن ترک که آن سال به یغماش بدید
آن یار همان است اگر جامه دگر شد
آن باده همان است اگر شیشه بدل شد
ای قوم گمان برده که آن مشعله ها مرد
آن است که امسال عرب وار برآمد
آن جامه به در کرد و دگربار برآمد
بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
آن مشعله زین روزن اسرار برآمد
(مولوی، 1385، ص271)
2ـ1. نقدی بر نحوه استفاده بهاییان از نظریه وحدت مظاهر امر
نظریه وحدت مظاهر امر از مباحث مهم عرفانی است و رد یا اثبات آن در دستور کار این نوشتار نیست و مجال ویژه خود را می طلبد. در اینجا صرفاً به نحوه و کیفیت استفاده بهاییان از این نظریه برای رد یا تأویل خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پردازیم. هرچند که رهبران بهایی دست کم در ظاهر، جزو منکران نظریه تناسخ اند (افندی، 1908م، ص213)، باید پذیرفت که بازگشت نظریه وحدت مظاهر امر (دست کم آن گونه که ایشان در بحث رد خاتمیت از آن استفاده می کنند) به عقیده تناسخ است. برای فهم بهتر این موضوع، نخست ردیه ای را که ایشان با تمسک به نظریه وحدت مظاهر امر بر فهم مسلمانان از خاتمیت پیامبر اسلام آورده اند مطرح می کنیم سپس به نقد آن می پردازیم.
2ـ1ـ1. ردیه بهاییان بر فهم مسلمانان از خاتمیت
نویسندگان بهایی با تمسک به نظریه تجلی و وحدت مظاهر امر، معتقدند بر خلاف تصور مسلمانان، خاتمیت پیامبر اسلام منافاتی با بعثت مظاهر بعدی ندارد؛ زیرا مظاهر بعدی در حقیقت با آن حضرت یگانه اند و گویی خود آن حضرت دوباره آمده است (سعیدی، بی تا، ص27). به نظر ایشان، همه پیامبران صاحب شریعت یکی اند و بنابراین همگی نخستین و واپسین پیامبرند. این اول و آخر بودن کاری به ظاهر جسمانی و انسانی ندارد و هریک از آنها می توانند چنین ادعایی داشته باشند. لذا برداشت مسلمانان از مفهوم خاتمیت اشتباه است. حسینعلی نوری در کتاب ایقان می نویسد:
این است که نقطه بیان، روح ماسواه فداه، شموس احدیه را به شمس مثال زده اند که اگر از اول لا اول الی آخر لا آخر طلوع نماید، همان شمس است که طالع می شود. حال اگر گفته شود این شمس همان شمس اولیه است، صحیح است و اگر گفته شود که رجوع آن شمس است ایضاً صحیح است؛ و همچنین از این بیان صادق می آید ذکر ختمیت بر طلعت بدأ و بالعکس؛ زیرا که آنچه طلعت ختم بر آن قیام می نماید بعینه همان است که جمال بدأ بر آن قیام فرموده (نوری، 1998م، ص172).
منابع
ابراهیم خان، محمد، بی تا، محمد خاتم انبیاء، بی جا، بی نا.
ابن حنبل، احمد، بی تا، مسند الامام احمدبن حنبل، بیروت، دارصادر.
ابن حیون، نعمان بن محمد، 1409ق، شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار، قم، اسلامی.
ابن عربی، محی الدین، بی تا، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صادر.
افندی، عباس، 1330ق، مکاتیب عبدالبها (ج2)، به اهتمام فرج الله زکی، مصر، مطبعه کردستان العلمیه.
ـــــ ، 1340ق، مکاتیب عبدالبها (ج3)، باهتمام فرج الله زکی، مصر، مطبعه کردستان العلمیه.
ـــــ ، 1908م، مفاوضات، باهتمام کلیفور بارنی، هلند، مطبعه بریل.
بخاری، محمدبن اسماعیل، 1401 ق، صحیح البخاری، استانبول، چاپ محمد ذهنى افندى.
برقی، احمد بن محمد، 1371، المحاسن، چ دوم، قم، دارالکتب الاسلامیه.
بغدادی، ابن سعد، 1968م، الطبقات الکبرى، بیروت، دار صادر.
داودی، علیمراد، 1996م، الوهیت و مظهریت، دانداس، کانادا، مؤسسه معارف بهائى.
سبحانی، جعفر، 1412ق، الإلهیات على هدى الکتاب و السنه و العقل، چ سوم، قم، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیه.
سعیدی، نادر، بی تا، آئین جهانی بهایی، بی جا، بی نا.
صدوق، محمدبن علی، 1414ق، کتاب مَن لا یَحضره الفقیه، قم، چاپ علی اکبر غفارى.
ـــــ ، 1361، خصال، قم، اسلامی.
طبرسی فضل بن حسن، 1371، الاحتجاج علی اهل اللجاج، تهران، مرتضوی.
فتح اعظم، هوشمند، 2008م، در شناسایی بهائیت، اسپانیا، نحل، اسپانیا.
کلینی، محمدبن یعقوب، 1429ق، الکافی، قم، دارالحدیث.
کوفی، فرات بن ابراهیم، 1361، تفسیر فرات کوفی، تهران، وزارت ارشاد اسلامی.
کاشانی، عبدالرزاق، 1370، شرح فصوص الحکم، چ چهارم، قم، بیدار.
گلپایگانی، ابوالفضل، 2001م، کتاب الفرائد، آلمان، موسسه ملی مطبوعات امری آلمان.
متقى هندی، حسام الدین، 1409ق، کنزالعُمّال فى سنن الاقوال و الافعال، بیروت، چاپ بکرى حیّانى و صفوه سقا.
ـــــ ، 1371، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی (ج3: وحی و نبوت)، چ ششم، تهران، صدرا.
مولوی، جلال الدین، 1385، کلیات شمس تبریزی، چ نوزدهم، تهران، امیرکبیر.
نوری، حسینعلی، 1990م، لئالی الحکمه، برزیل، دارالنشر البهائیه فی البرازیل.
ـــــ ، 1998م، کتاب ایقان، آلمان، مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی آلمان.
ـــــ ، بی تا، کتاب اقدس، بی جا، بی نا.
حسین رهنمائی: استادیار دانشگاه تهران.
معرفت کلامی - سال پنجم، شماره اول، پیاپی 13، پاییز و زمستان 1393.
ادامه دارد...