hendevaneh
ليسانس 2.5، فوق3.5، دکترا 5 ميليون!


اترک به نقل از مهر- توي راسته خيابان انقلاب همه او را مي شناسند.از هر کس که بپرسي آدرسش را مي‌دهد.کافي است بگويي استاد !البته استاد نام مستعارش است.به قول دلال ها به گردن خيلي ها حق دارد و تا امروز کلي دانشجو تحويل جامعه داده، با همه جا در ارتباط است.


توي راسته خيابان انقلاب همه او را مي شناسند. از هر کس که بپرسي آدرسش را مي دهد. کافي است بگويي استاد! البته استاد نام مستعارش است. به قول دلال ها به گردن خيلي ها حق دارد و تا امروز کلي دانشجو تحويل جامعه داده. با همه جا در ارتباط است. دوست و پارتي آن چناني به اندازه موهاي سرش دارد. با يک شماره تلفن و يک زد و بند و گرفتن يک انعام چاق و چله، سه سوته از مدارک دانشگاهي، سوال کنکور، سوال امتحاني و...گرفته تا بيمه نامه اتومبيل و گواهينامه و خلاصه از شير مرغ تا جون آدميزاد را برايت با مهر و امضا آماده مي کند؛ فقط شرط اول اين است که اعتمادش را جلب کني و شرط دوم اين که خوب پول بدهي....

ساعت 2:30 دقيقه بعد ازظهر / بازار کتاب تهران

اگر گرمي هوا و گرد و غباري که اين روزها در شهر دود زده مان دارد بيداد مي کند و عاملي مزيد بر علت شده را بگذاريد يک طرف و خيابان شلوغ و پر تردد انقلاب را هم بگذاريد يک طرف آنوقت مي فهميد من چه مي گويم! معرکه بازاري است اين نقطه شهر.

خب بازار کتاب تهران است و تعقيب و گريز خريداران کتاب و دلالان سمج با حنجره هاي سناريويي است که هر روز تقريبا از سر صبح شروع و تا پاسي از شب ادامه دارد.

راستش را بخواهيد خود ما هم گاهي اوقات به دنبال يافتن يک کتاب نقش اول يکي از همين داستان ها مي شويم و ناگفته نماند که سوژه گزارشمان هم در حاشيه يکي از همين تعقيب و گريزها رقم خورد؛ ماجراي آشنايي اتفاقي من و يک دلال کتاب و بعد از آن يافتن مردي که شاه کليد خيلي از چيزها در جيبش بود. منظورم همان استاد ساختگي است که به گردن خيلي ها حق داشت و کلي دانشجو تحويل جامعه داده بود! بگذاريد همه چيز را بسپارم دست خودتان و ادامه ماجرا را خودتان بخوانيد و قضاوت کنيد...

مدرک به شرط چاقو!

کنار يکي از همان راهروهاي معروف کتاب خيابان انقلاب که حتما بارها از کنار آن رد شده ايد، دست در جيب شلوار جينش کرده و ايستاده. از استادي فقط يک عينک ته استکاني دارد و موهاي سفيد و مشکي که با کش سياه رنگ آنها را پشت سرش جمع کرده. کنارش مي روم و آهسته زير گوشش مي گويم:استاد، آقا اميد سلام رساندند!(اميد نام دلالي بود که استاد را به من معرفي کرد)

سرش را به اطراف مي چرخاند و در حالي که خوب همه جا را مي پايد، مي گويد: خب فرمايش؟

من هم جو گير مي شوم و به تبعيت از او نگاهي به اطرافم مي اندازم و مي گويم: راستش قصد دارم بروم خارج. دنبال کارهاي ويزا و... حرفم را قطع مي کند و با عجله مي گويد: ميشه از آخرش بگي؟

-... مدرک دانشگاهي ام ناقص است. دنبال يک نفر مي گردم تا...
دوباره حرفم را قطع مي کند و مي پرسد: خيلي خوب بگو چي مي خواي؟ ليسانس، فوق ليسانس، دکترا....
چشمانم برق مي زند و مي پرسم: يعني شما همه اين ها را داريد؟
پک عميقي به سيگارش مي زند و مي گويد: داريم ،خوبشم داريم. اما...!

-اما چي؟
- ببين بهتره بدوني من يه واسطه ام بين تو و اون کسي که مدرک رو مي گيره.اما اون آدم؟ اگه بهش اعتماد کني کارت پيش مي ره. اگرم مي خواي نق و نوق راه بندازي، همين الان بگو نه خودتو خسته کن نه مارو! اون آدم يه آدم حسابيه. يک کله گنده که آشناهاي زيادي داره و براي جور کردن مدرک از بند پ استفاده مي کنه؛ هر جا و توي هر وزارت خونه اي که بخواي پارتي داره. از رئيس دانشگاه گرفته تا کارمند آموزش و پرورش همه رفيقاي جيک تو جيکشن ! مدرکي هم که مي ده معتبره معتبره. قبل از پرداخت کل مبلغ هم مي توني استعلامش رو بگيري که يه وقت فکر نکني ما حروم خوري کرديم!

-آخرش چند؟!
-اول و آخر نداره.هندونه که نمي خواي بخري چونه مي زني. قيمتش ثابت بازاره. برو پرس و جوهاتو بکن.اما بهتره بدوني ،هر جا بري دست آخر مياي پيش خودم. فکر کن، تصميم با خودت. خبرم از تو.. . شماره منو يادداشت کن. اگه خريدار بودي، تماس بگير تا ترتيب کارو بدم. يه دويست، سيصد تومن هم براي بيعانه، پاي معامله همراهت باشه بد نيست!

ديپلم 800 ،ليسانس 2.5 ،فوق ليسانس 3.5 ،دکترا 5 ميليون! مدرک اصل اصل با مهر و امضاي واقعي. در يک کلام به شرط چاقو!

طوري حرف ميزد که يک آن احساس کردم براي خريد چيپس آمده ام سوپر مارکت سر کوچه و فروشنده انواع و اقسام موسيري، سرکه نمکي و فلفلي اش را برايم قطار مي کند. خيلي چيزها در يک لحظه از جلوي چشمانم رد شد. خيلي چيزها که خيلي هم درد داشت. اضطراب شب هاي امتحان دانش آموزان، تلاش بي وقفه بعضي از دانشجويان، رفت و آمد هاي سخت و طاقت فرسايشان به شهر هاي دور افتاده محل تحصيل ،درس خواندن بچه هاي مناطق محروم با وجود امکانات کم،دانش آموزان شبانه که به خاطرنياز مالي مجبورند هم کار کنند ،هم درس بخوانند و...
ناخودآگاه ياد آن ضرب المثل قديمي افتادم که بزرگ ترها معمولا براي اثبات اين که فلاني چقدر اهل علم بوده به کار مي بردند:"اينقدر دود چراغ خورده تا به اينجا رسيده!"

ديدار با اين مرد و گفتگوي کوتاه و چند دقيقه اي که بينمان ردو بدل شد، داشت خط بطلاني روي همه اين تصورات مي کشيد. با اين تفاسير در يک کلام ،پول تضمين تحصيل وشغل نان و آب دار است .چيزي در حد فاجعه ! موضوعي که جديت مسئولين و متوليان امر را مي طلبد.کارخانه اي که دارد وسيله غير استاندارد توليد مي کند.نيرويي که وقتي درخدمت من و شما قرار مي گيرد نه تنها خواسته مان را بر آورده نمي کند که ما را به اشتباه ،بيراهه و گاهي حتي تا ورطه نابودي مي کشاند؛پزشکي مي شود که به جاي بند ناف جنين، پاي کودک را مي برد و يک زخم ساده منجر به از دست دادن يک عضومي شود و يا مهندسي نا کارآمد که با ساختن يک سازه غير استاندارد علاوه بر هدر دادن وقت ،هزينه و نيروي انساني، عامل به خطر افتادن جان صدها انسان مي شود...

موضوع انشاء:علم بهتر است يا ثروت؟

خيلي دوست دارم بدانم امروز معلمان آيين نگارش هنوز هم اين موضوع انشاء بچگي ما را به دانش آموزان ديکته مي کنند وخيلي دوست دارم بدانم چند در صد از دانش آموزان در دفترچه انشاي خود علم را بهتر از ثروت مي دانند؟
بچه هاي نسل قديم خوب مي دانند که در گذشته اين موضوع يک جواب بي برو برگرد داشت؛علم بهتر است از ثروت.
اما بچه هاي نسل جديد اگر بگويند ثروت خيلي هم بيراه نگفته اند؛چون با داشتن پول مي توانند مدرک از هر مدل و هر نوع که بخواهند تهيه کنند.

آرايشگر کيلويي چند؟

قديم ترها تمام ابهت يک آرايشگر به مدرکي بود که معمولا در يک قاب درست وحسابي ودر بالاي يک آينه تمام قدي درآرايشگاه بود.مدرکي که در نگاه اول مثل نورافکن مي خورد توي چشم مشتري!
آن روزها گذراندن دوره هاي آرايشگري کار هر کس نبود.براي گرفتن آن بايد از هفت خوان رستم رد مي شدي.6 ماه دوره سخت و فشرده و در پايان آزمون کتبي و عملي که نمي گذاشت کسي قسر در برود.

اما از زماني که بازار فروش مدارک آرايشگاهي رونق گرفته ،مدارک رنگارنگي را مي بيني که گاهي اوقات آنقدر برايت عجيب و غريب است که نا خودآگاه انگشت حيرت به دهان مي گيري. مدارکي که مثل يک مسابقه دو ماراتون دارند از هم سبقت مي گيرند. ضد و نقيض جالبي است .طرف آنقدر پول دارد که به چند کشور اروپايي مي رود و با گذراندن دوره هاي طولاني مدت مدرک مي گيرد بعد مي آيد و در ايران يک مغازه که سرو ته آن در9 متر هم خلاصه نمي شود را براي 6 ماه اجاره کند و...!
نتيجه مي شود آن آرايشگري که با داشتن مدرک شوارتسکف فرانسه يا هنکل آلمان چسب مژه را به جاي قطره براق کننده در چشم عروس خانم بخت برگشته مي ريزد منجر به از دست رفتن بينايي اش مي شود!

عمده فروشي سوالهاي امتحاني!

دانش آموزي مي گفت :فروش سوالات امتحاني به شکل عمده در کنار مزيت دسترسي به سوالات امتحاني از لحاظ اقتصادي هم به صرفه است. به اين ترتيب که دانش آموزان مي توانند به شکل عمده سوالات را بخرند و مبلغ را تقسيم بر تعداد نفرات کنند.اينطوري به کسي هم فشار نمي آيد.

4 اس ام اس سرنوشت تو را مي سازد!

مجيد.ک دانشجوي کارداني عمران بود.مي گفت :شب قبل از آزمون دلال با مردي که خودش را مهندس معرفي کرده بود آمدند خانه اشان.آن شب تا پاسي از شب مهندس داشت روي پروژه اش کار مي کرد.حالا پروژه چه بود؟يک گوشي موبايل و سيم رابطي که از داخل پيراهن به يقه لباس وصل مي شد.کار سخت افزاري که تمام شد دلال گفت:
سر جلسه بعد از شنيدن صداي بوق ضعيفي به بهانه اي به دستشويي مي روي .آنوقت گوشي موبايل را در مي آوري واس ام اس ها رايکي يکي باز مي کني. جواب ها به ترتيب در اس ام اس ها جاي داده شده.حواست باشد اس ام اس ها را به ترتيب باز کني.
به اين ترتيب فرداي آن روز آقازاده بدون درد سرجلسه حاضر شد وهمان سال در شهر خودش در آزمون کارداني به کارشناسي قبول شدو...

داغه داغه مدرک!

پاي فروش مدارک فني حرفه اي که به اين مهلکه باز مي شود، معرکه بازار کامل کامل مي شود. جالب است مدرک فروش ها هم مثل فروشگاه هاي زنجيره اي شعبات و مراکز متعددي دارند.بازار داغ مدارک کامپيوتر، نقشه کشي ،حسابداري و...باعث شده افراد سود جو پول کلاني از اين راه به جيب بزنند.شخصي که خودش خريدار بود مي گفت: فروشنده کارمند يکي از بخش هاي مراکز سازمان فني و حرفه اي است و براي خودش کاسبي درست و حسابي دست و پا کرده است.او حقوق يک سالش را با فروش دو مدرک در مي آورد و تو بدون حضور در کلاس صاحب يک مدرک معتبر مي شوي.

اين در حالي است که تمامي روساي سازمان مربوطه تمامي اين ادعا ها را کذب مي دانند.آدم نمي داند کدام را باور کند. دم خروس را يا...! به هر حال هر چه بود اين بازار مکاره را رها کردم تا دوباره براي گرفتن برخي پرسشها و واقعيتهايي که امروز در اين خيابان ديدم به سراغ مسئولان بروم شايد براي آنها پاسخي يافتم... .