243c2bedc7a26642b373429114bcb9f9 L

مریم رجوی گفت: مجاهدین به اندازه کافی خالص نبودند و لیاقت پیروزی را نداشتند. آنهایی که در فروغ جاویدان کشته شدند، به اندازه کافی ایدئولوژیک نبودند و برای اهداف و انگیزه‌های خودشان می‌جنگیدند.

 به گزارش گلستان ما به نقل از پایگاه اطلاع رسانی "ندای حقیقت"، مریم سنجابی یکی از اعضای سابق شورای مرکزی سازمان منافقین طی مقاله‌ای به موضوع نحوه نگرش و چگونگی تحلیل سازمان منافقین برای حمله مستقیم به کشور و همچنین انجام عملیات موسوم به فروغ جاویدان پرداخته‌ است.

این مقاله از آن جهت اهمیت ویژه دارد که در آن بحبوحه از عملیات، خانم سنجابی در قرارگاه اشرف حضور داشت. وی در مقاله پیش رو سعی کرده حقایقی پیرامون عملیات یادشده را به تصویر بکشد که از نظرتان می‌گذرد.

مسعود رجوی طی دهه 60 چه در تحلیل‌های درونی و چه در بیانیه‌های رسمی سازمان همواره تاکید داشت دولت ایران با عراق هرگز صلح نخواهد کرد و به جنگ نیاز دارد و در حالیکه متجاوز و شروع کننده جنگ رژیم بعث بود، مستمراً بر این طبل می‌کوبید که  این دولت ایران است که جنگ طلب است. در حالیکه ایران حاضر نبود حتی یک وجب از خاک وطن را به دشمن ببخشد در تحلیل‌های درونی سازمان در سال 1366 و به هنگام ورود اعضای جدید به سازمان مبحثی آموزشی را برای نفرات ترتیب دادند.

در این مباحث، سوالی که مطرح می‌شد این بود که:

اگر شما بین انتخاب دو گزینه الف) جدا شدن خوزستان از ایران و در نتیجه حاکمیت رجوی در ایران ب) باقی ماندن خوزستان در خاک ایران و در نتیجه حکومت دولت وقت ایران استمرار یابد، قرار بگیرید کدام گزینه مناسب است؟

چنانچه نفرات به گزینه دوم رای می دادند آنها را متهم به خاک پرستی ! و...می‌کردند.

دلیل انتخاب صحیح گزینه اول از نظر سازمان این بود که رفتن رجوی به ایران و بدست گرفتن قدرت توسط او ارزش این را دارد که حتی خوزستان از ایران جدا شود! البته آن زمان سیاست‌ها و نقشه‌های پشت پرده رجوی و همکاری بسیار گسترده با دولت صدام تا زمان پذیرش قطعنامه 598 از طرف دولت وقت ایران در سال 1367 مشخص نبود.

حال با این مقدمه و اطلاع از موضوع فوق حتی اگر با فرض اینکه  ارتش و مردم وطن پرست ایران از خاک وطن دفاع نمی‌کردند و حتی یک وجب از خاک کشور را دولت عراق غصب نمی‌کرد در آنصورت به احتمال زیاد اولین مدعی و بر پا کننده جار و جنجال حتماً دستگاه تبلیغاتی سازمان منافقین و فرقه رجوی می‌بود.

باری  درحالیکه رجوی غرق تحلیل‌های استاتیک خود بود، اینگونه مطرح می‌کرد که هرگز صلح ایران و عراق متصور نیست در صورتی که حکومت ایران بدنبال اتمام جنگ و پایان یافتن هر چه سریعتر آن بوده و همواره بدنبال راه حلی شرافتمندانه برای پایان جنگ بود. تا آن زمان نیز در قطعنامه‌هایی که صادر می‌شد هیچکدام از آنها به بازگشت رژیم بعثی متجاوز به مرزهای بین‌المللی صریحاً اشاره نکرده بود و چه بسا با قبول هر کدام محال بود که دولت صدام با آن امکانات عظیمی که در اختیارش قرار داده بودند و پشتیبانی آمریکا و اکثر کشورهای غربی به مرزهای بین‌المللی برگردد. لذا قطعنامه 598 تقریباً اولین قطعنامه عادلانه و مناسبی بود که به بازگشت متجاوز به مرزهای بین‌المللی صریحاً اشاره کرده بود و ایران با پذیرش این قطعنامه موافقت کرد.

رجوی اینقدر غرق خودپرستی و مست غرور بود که حتی واقعیات پیرامون خود را نیز نمی‌توانست درک کرده و تحلیلی واقعی ارائه دهد و متوجه نبود که ایران بدنبال پایان جنگ می‌باشد.

سرانجام ایران در 27 تیر 1367 در اخبار ساعت 14 اعلام کرد "دولت ایران، طی پیامی به دبیر کل ملل متحد جهت استقرار امنیت بر اساس عدالت، قطعنامه 598 شورای امنیت ملل متحد را بطور رسمی پذیرفته است."

رجوی تمام سرمایه گذاری‌اش در رفتن به عراق و ایجاد ارتش آزادی بخش را، بر روی همکاری با دولت صدام و استفاده از جنگ ایران و عراق برنامه ریزی کرده بود. او به هنگام مواجه شدن با قبول قطعنامه از سوی ایران تمام استراتژی جنگی‌اش با بن بست مواجه شد. 

قطعنامه از طرف دولت ایران پذیرفته شده بود و دولت عراق برای قبول یا رد آن یک هفته فرصت داشت.

سازمان منافقین، برای انجام این عملیات کمتر از یک هفته فرصت داشت. بسیج و فراخوان به همه نیروها داده شد و اعضا و هواداران از سراسر کشورهای اروپایی و آمریکا به اشرف فراخوانده شدند. حتی به تمام نیروهای ایرانی که در عملیات‌های قبل عراق اسیر شده بودند وعده و وعید داده شد که در صورت شرکت در این عملیات آزاد خواهند شد.

رجوی از صدام درخواست کرد که به وی برای یک حمله بزرگ به ایران اجازه بدهد. صدام نیز که طرح بزرگی برای حمله گسترده تر در چند جناح و جبهه به ایران داشت با این درخواست سرکرده نفاق موافقت کرد که در نتیجه در طرحی مشترک بین ارتش صدام و سازمان منافقین برای حمله مجدد به ایران برنامه ریزی و هماهنگی لازم صورت گرفت.

سرانجام در حالیکه نیروها در یک هفته بطور شبانه روزی مشغول آماده سازی تسلیحات و تدارکات بوده و خواب و استراحت نداشتند، با تشکیل جلسه توجیهی در تاریخ 3مرداد1367فرمان حمله به خاک  ایران داده شد. این عملیات به نام فروغ جاویدان با هدف فتح تهران از سمت مرزهای غربی ایران شروع شده و یگان‌های رزمی در روز سه مرداد با پشتیبانی توپخانه و نیروی هوایی عراق پیشروی را آغاز کردند. 

یگان‌ها با سرعت و از طریق جاده آسفالته به سمت عمق پیش می‌رفتند. ابتدا شهرهای کرند و اسلام آباد برای ساعاتی تسخیر شد. ولی هدف پیشروی تا تهران بود! پس از 150 کیلومتر پیشروی و عبوراز گردنه پاتاق در مسیر کرمانشاه، نیروهای عملیاتی سازمان به دشت وسیعی به نام حسن آباد در نزدیکی کرمانشاه رسیدند. گردنه بعدی "چهارزبر"بود که جاده آسفالته از بین این دشت و گردنه عبور می‌کرد. در اینجا ارتش ایران با یک حمله غافلگیرانه و ساده توانست جلوی عبور یگان‌های عملیاتی سازمان را سد کرده و نفرات را در دشت حسن آباد و بین دو گردنه حسن آباد و پاتاق، ابتدا زمینگیر و سپس محاصره کند.

حتی یک نفر از نیروهای سازمان نیز نتوانست از گردنه دوم عبور کند! در این درگیری حدود2000 نفر از نیروهای سازمان منافقین کشته شدند و آنهایی که از پشت نیروهای محاصره شده وارد منطقه می‌شدند با مشاهده وضعیت و صحنه درگیری، به سمت عراق عقب نشینی می‌کردند. تعدادی هم که زنده مانده و نتوانستند عقب نشینی کنند آواره کوه و دشت شدند. تعدادی به سمت ایران رفتند، تعداد محدودی اسیر شدند. تعدادی کمی نیز به کشورهای دیگر گریختند.

گفته شد یک سری نفرات نیز که در یک منطقه گیر افتاده و محاصره شده بودند اقدام به خودکشی کردند. تعداد بسیار زیادی از افراد مجروح را هم در بازگشت نتوانستند به پشت منطقه درگیری انتقال دهند و آنها نیز در صحنه درگیری و بین راه کشته شدند.

پس از سه روز جنگ و درگیری و با بسیج سراسری نیروها در ایران و حضور تعداد زیاد داوطلبانی که بطرف استانهای غربی اعزام شدند و با ابتکار عمل بموقع نیروهای نظامی ایران، نیروهای مردمی و ارتش ایران توانستند در عملیاتی به نام مرصاد، ارتش رجوی را با شکستی مفتضحانه و بجا گذاردن تلفات زیاد مجبور به عقب نشینی کنند و در ظرف چند ساعت باعث درهم شکستن همه رویاهای کشور گشایی رجوی شد.

رجوی می‌خواست با حدود 5000 نفر که هیچگونه تجربه نظامی جنگیدن را نداشتند، فقط آموزش‌های اولیه سلاح‌های سبک از قبیل کلت، پی کی سی، کلاشینکف و خمپاره انداز را آن هم بصورت سطحی گذرانده بودند و با حدود100 کاسکاول و 40 ام تی ال بی اهدایی از طرف دولت عراق، به جنگ نیروهای مسلح، مجرب و جنگدیده ایران برود. نیروهای عملیاتی سازمان همان آموزش‌های نظامی را نیز بطور کامل نگذرانده بودند. اغلب نیروهای سازمان افرادی بودند که پس از فراخوان رجوی در اواخر سال 65 مجدداً به عراق آمده بودند و تجربه کافی در امور نظامی و جنگ را نداشتند. بدتر از آن نیروهای اعزامی از خارج کشور به عراق عمدتاً نفراتی بودند که از بین قشر دانشجو، ایرانیان طبقه متوسط و مرفه  تحصیلکرده در غرب گزینش و اعزام شده بودند.

این نفرات اساساً مناسب شرکت در یک جنگ نظامی کلاسیک نبودند.

چند روز قبل از شروع عملیات، مسعود رجوی در یک نشست عمومی اجرای عملیات را اعلام کرد و گفت: نتیجه این عملیات هر چه باشد این عملیات مقدس است و بایستی به هر قیمت انجام شود.

وی در این جلسه با ترسیم وضعیتی مطلوب از حمایتهای مردم در داخل کشور از سازمان، حرکت ارتش آزادیبخش! را مشابه گلوله برفی تصویر کرد که هر چه به سمت پایین حرکت می‌کند درشت‌تر شده و در نهایت بهمن عظیمی را به وجود می‌آورد که بوسیله آن رژیم ایران را سرنگون خواهد کرد.

وی می‌گفت: نیروهای ما آنطرف مرزها منتظر هستند و به محض ورود ما آنها به ما خواهند پیوست.

یک رای گیری فرمالیستی نیز از همه انجام داد و پس از آنکه تقریباً همه نفرات با این عملیات موافقت کردند در کمتر از یک هفته کل ارتش که اکثراً در قرارگاه اشرف مستقر بودند برای این عملیات  بطور شبانه روزی آماده می‌شدند.

دراین عملیات باصطلاح غافلگیرانه!؟ فروغ جاویدان مقرر شده بود  نیروها با سرعت 100 کیلومتر در جاده آسفالته و با سرعت به سمت کرمانشاه و سپس همدان و نهایتاً تهران پیش بروند! اما آنچه اتفاق افتاد برای رجوی بسیار غیر منتظره بود نه تنها خبری از پیوستن مردم نبود، بلکه آنان برای مقابله با ارتش رجوی و دردفاع از خاک میهن به نیروهای ایرانی پیوستند و مجاهدین شکست خورده به عراق برگشتند تا برای یک دوران طولانی دیگر اسیر قدرت طلبی و خودکامگی فرقه رجوی چون اسیران، در کمپ اشرف روزگار بگذرانند.

البته پس از شکست در این عملیات رجوی که هیچگاه انتقادی را بر نمی‌تافت در جلسه جمع بندی، 180 درجه هدف را عوض کرده و برای متقاعد کردن اعضا در استدلال‌های خود چنین عنوان کرد: "فروغ جاویدان عملیاتی خواهد بود که تضمین کنندۀ حضور ما در عراق و در واقع بیمه نامۀ حضور ما در عراق است، چرا که یک برنامه‌ای در پیش بود که شعار صلح را بر سر مقاومت بکوبند و ما را در زیر همان شعاری که می‌دادیم نابود کنند. اما فروغ جاویدان بیمه‌ای بود برای اینکه به جهان اثبات کنیم که ارتش آزادیبخش زائیدۀ جنگ نیست و می‌تواند مستقل از عراق به عملیات خود ادامه دهد به این دلیل باید عملیات انجام شود که بیمه نامه ماست و نشان دهنده این خواهد بود که ما زائیده جنگ بین ایران و عراق نبوده و مستقل هستیم و وجود ارتش آزادی به نیروهای عراقی و جنگی که بین ایران و عراق است ربطی ندارد.

این اظهارات رجوی به جز فریب، دروغ، دیوانگی محض، خودخواهی و قدرت نمایی  چیز دیگری نبود زیرا:

اولاً: بطور دقیق مشخص شد ما زائیده جنگ بودیم بدلیل اینکه پس از آتش بس، صدام دیگر اجازه عملیات به سازمان را نداد . ثانیاً: به هیچ عنوان عملیات فروغ جاویدان عملیات مستقل نبود چرا که ارتش بعث از این عملیات پشتیبانی کاملی بعمل آورد هرچند صدام به همه وعده هائی که داده بود نیز وفا نکرد و پشت نیروها را خالی کرد ولی تمام طرح ریزی این عملیات گام به گام و با هماهنگی و کمک رژیم بعث و حمله ای چندجانبه و در تمام جبهه های نبرد صورت گرفت  که دریک قسمت آن(در جبهه غربی) نیروهای سازمان را وارد کردند دست به این عملیات بزند.

این عملیات یکی از بزرگترین اشتباهات تاریخی رجوی و درحد خودش فاجعه بود، بدلیل خودخواهی مفرط و حس جاه طلبانه او که تصمیمات  اصلی را همواره خودش می گرفت، باعث  شکست سنگین سازمان شد.

پس از بازگشت از عملیات فروغ جاویدان فرصت اندکی پیش آمد تا اعضای سازمان به وضعیتی که پیش آمده بود کمی فکر کنند و تا حدودی واقعیات را لمس کرده و درک کنند.

در این عملیات ناموفق حدود 60 الی 70 درصد اعضا و فرماندهان رده بالای سازمان کشته شده بودند. ساختار نظامی ارتش بکلی آسیب دیده و طرح سرنگونی !!؟ نیز کاملاً شکست خورده بود و اعضای باقیمانده مشاهده کردند که دولت ایران از چه پشتوانه مردمی برخوردار است و دریافتند سرنگونی دولت ایران با انجام عملیات نظامی امکانپذیر نیست. از بهمن عظیم و توده‌های پشتیبانی سازمان نیز خبری نبود. نفرات شرکت کننده در این درگیری اشتباهات و نواقص نظامی و برآوردهای غلط فرماندهی ارتش یعنی رجوی را به عینه مشاهده کردند که این مبحث نیز جای خود داشت.

اکثر نفرات باقیمانده دچار تناقضات زیادی از این تصمیم رجوی شده و استراتژی و عملکرد وی را در گزارشاتی که می‌نوشتند زیر سوال بردند که مهمترین نکته همراهی سازمان منافقین با یک دشمن بیگانه بود که 8 سال کشور ایران را مورد تاخت و تاز قرار داده و از هیچ جنایتی در این راه فروگذار نکرده بود. 

نکته دوم این سوال بود، به چه دلیل هموطنان و انسان‌هایی که از یک آب و خاک بوده‌اند بایستی در برابر هم قرار گرفته و به ریختن خون هم بپردازند، شاید این سنگین‌ترین و وحشت انگیز ترین کار رجوی بود که در طول این سالها حکم به آن می‌داد و هیچگاه در برابر هیچ مرجع قانونی بخشوده نخواهد شد که چگونه با تشکیل چنین سازمان فرقه‌ای افراد را به جایی رساند که برادر در مقابل برادر و هموطن خود ایستاده و دست به اسلحه برده و بالاتر از آن در کنار دشمن سرزمینش وارد جنگ و نبرد با سرزمین خود شود...!عمده تناقضات و پارادوکس در ذهن نفرات سازمان بصورت اعتراضات جمعی به مرور پخش شد که مهمترین نقطه نظرات و انتقادات تند به مسعود این موارد بود:

الف) وارد کردن کل سازمان در جنگی که نفرات آن تجربه کافی نظامی نداشتند.

ب) بی تدبیری مسعود رجوی در مورد تعداد نفرات اعزامی و شرکت کننده در عملیات فروغ (این که نیروی 4 الی 5 هزاری نفری چگونه می‌تواند به جنگ ارتش یک کشور برود).

ج) مجهز نبودن نفرات به سلاح‌های سنگین و عدم آموزش‌های خاص جنگی.

د) تبعات منفی این عملیات که باعث وارد آمدن تلفات سنگین به سازمان منافقین و کشته شدن 60 الی70درصد نیروهای سازمان شده و بطور خاص اعدام‌های سال 67 را در پی داشت.

در این ارتباط می‌توانم به برخی از مهمترین دلایل شکست سازمان در عملیات فروغ اشاره کنم. اولاً: همراه شدن سازمان با دشمن بیگانه‌ای که 8 سال کشور ایران را مورد تاخت و تاز قرار داده بود و از هیچ جنایتی در این راه فروگذار نکرده بود. همین امر باعث حضور بی سابقه نیروهای مردمی برای مقابله باسازمان شد.

ثانیاً: موضوع برادر کشی توسط سازمان در بین بود. به چه دلیل می‌بایست هموطنان و انسان‌هایی که از یک آب و خاک بودند رو در روی هم قرار گرفته و به ریختن خون هم مبادرت کنند؟ 

با این  وضعیت پیش آمده  که روحیه افراد باقیمانده  نیز از دست رفته بود. رجوی به فکر جلسات جمع بندی و چرخاندن اذهان از روی خودش بود. نتیجه این شد که پس از تشکیل نشست‌های " تنگه و توحید" بحث‌هایی شروع شد مبنی بر این که زن و مرد سازمان بایستی از هر گونه اندیشه و فکری به جز جنگ و به جز رهبری این سازمان بدور باشند.

وی ابتدا در یک جلسه 5 روزه و سپس سلسله نشست‌هایی به نام"تنگه و توحید" در همه قسمت‌ها برپا کرد تا علت بی نتیجه بودن عملیات را به گردن اعضا بیندازد. بعلت اینکه با محاسبات و برآوردهای نظامی مقصر اصلی، طراح این عملیات یعنی رجوی مشخص می‌شد و مسئولیت آن همه خون‌های ریخته شده و قربانیان از هر دو طرف به عهده وی بود، او با زیرکی تمام می‌خواست علاوه بر اینکه خود را مبرا از اشتباه و گناه جلوه دهد، مقصر شکست خوردن را نیز اعضا جلوه دهد. در این جلسات بشدت تلاش می‌کرد که به افراد القا کند تمام محاسبات یک جنگ بحث‌های کمیت افراد و ادوات نظامی و سلاح نیست بلکه کیفیت مهم است، که با اتکا بر آن می‌توان بر دشمن هر چقدر هم که نیرو داشته باشد پیروز شد و صراحتاً در این سلسله نشستها علت اصلی شکست را نه نظامی، بلکه ضعفهای ایدئولوژیکی افراد برآورد کرد.

مریم رجوی در این جلسات ادعا کرد: مجاهدین به اندازه کافی خالص نبودند و لیاقت پیروزی را نداشتند. آنهایی که در فروغ جاویدان کشته شدند، به اندازه کافی ایدئولوژیک نبودند و برای اهداف و انگیزه‌های خودشان می‌جنگیدند، انگیزه‌های شخصی، عشق و انتقام یا هرچیز دیگر. رهبری هر آنچه می‌توانسته انجام داده، اما پیروان او، به وی خیانت کرده‌اند. آنهایی که در آن عملیات کشته شدند از فاز ایدئولوژیک عبور نکرده بودند.(یعنی برای رجوی نجنگیده بودند). 

اینها مقدمات بحث‌های به اصطلاح نشست انقلاب درونی شد که پس از آن نیز سازمان را به سمت یک فرقه کامل پیش می‌برد.

وی صراحتاً در این سلسله نشست‌های 5 روزه علت اصلی شکست را نه بی تدبیری خود در تصمیمات نظامی، بلکه ضعف‌های ایدئولوژیکی افراد برآورد کرد. شیوه‌ای که همواره و در طول مدت رهبری فرقه به آن متوسل می‌شود.

او که باعث کشته شدن هزاران نفر شده و هزاران خانواده در ایران را عزادار کرده بود راهی جز این نداشت که گناهان را به گردن بقیه بیندازد چون کسی نمی‌توانست از وی سوال کند چگونه با 5000  نفر نیروی بی تجربه و با آموزش‌های محدود درصدد تصرف ایران بودی؟ چگونه با طرح ساده به خط شدن نیروها در جاده آسفالته! با  خودرروهای غیرنظامی و جیب لندکروز می‌خواستی تهران را فتح کنی! مگر 8 سال مقاومت ملت و نیروهای ایران در مقابل عراق را ندیده بودی که نهایتاً حتی یک وجب خاک ایران را نیز دولت عراق نتوانست اشغال کند؟ اما به جای پاسخ به انبوه سوالات و تناقضات، او فریبکارانه همه را به جز خودش مقصر اصلی شکست جلوه داد.

سرکرده نفاق سپس در جلساتی سلسه وار اعضا را مجبور می‌کرد اعتراف کنند به رجوی خیانت کرده‌اند، و آنقدر آنها را در فشار می‌گذاشتند که حتی بگویند واقعاً نمی‌خواستند پیروز شوند.

رجوی طبق شیوه ثابت خویش، نه تنها به اشتباه و خیانتش اعتراف نکرد و نه تنها قطره اشکی نیز بر آن همه قربانی نریخت. سال‌هاست که از این اقدام فاجعه آمیزش وقیحانه دفاع کرده و به آن نیز افتخار می‌کند. در حالیکه پس از این عملیات، بین عراق و ایران پیمان آتش بس امضا و بعدها پیمان صلح نیز بسته شد و دولت صدام سرنگون شد و مرزها، برای عبور ارتش فرقه رجوی  بصورت متمرکز و ایجاد جنگی دیگر نیز برای همیشه بسته شد و رجوی ورشکسته‌تر از همیشه بر جای ماند!