ohan

این داستان به ماجرای تخیلی سفر من و احد به چین و درگیر شدن به ماجرای تولید کویید19 می پردازد.

 قسمت سوم :

وقتی خداحافظی کردم، احد بهم گفت: عجب چیزی شده و باید این قضایا را با چند تا از دوستان ویژه اش مطرح کند.

گفتم: مگه چی فهمیدی که فکر می کنی عجیبه؟

احد گفت: همین قدر بگم که کسایی که دیروز با ما اشتباهی آمده بودند تا دیوار چین، اشتباهی نیامده بودند.

توی همین صحبتها بودیم که زنگ اتاق به صدا درآمد.

رفتم به سمت اتاق، رئیس تور  بود.

درب رو باز کردم .

آقای خوبرویان ،رئیس تور همون دم در ماند و گفت: فردا قراره به سمت شهر ووهان که از شهرهای بسیار دیدنی چین است برویم.

اون گفت: وسایل رو باید جمع کنیم، چرا که فاصله پکن با ووهان زیاده و اونهام با صاحب هتل تصفیه کرده اند و فردا شب رو در هتلی در ووهان خواهیم بود.

خوبرویان که رفت، احد گفت: من یک کار کوچیک برام  مونده و باید یک سر برم بیرون، چونکه اگه نرم، فردا دیگه نیستیم که اینکارو انجام بدم.

احد اینو گفت و سریع به سمت در رفت.

بهش گفتم: بزار منم بیام و سریع دوربینمو برداشتم و دنبالش راه افتادم ، جالبه، این بار احد مخالفتی با آمدنم نکرد.

از درب هتل بیرون رفتیم و من پشت سر احد فقط راه می رفتم و احدم هیچی بهم نمی گفت.

این طور موقع ها، وقتی احد چیزی بهت نمی گه، هرچی هم بپرسی جوابی ازش نمی گیری.

فکر کردم منظور احد رفتن به سراغ همون ساختمان شیشه ای سیاه باشه ولی از جلوی اون ساختمان هم  بدون هیچ درنگی رد شدیم و از کوچه بغلی همون ساختمان به سمت پایین کوچه حرکت کردیم.

(در شهر پکن هنوز برخی کوچه های قدیمی وجود داره مثل کوچه پس کوچه های محله هوتونگ پکن)

کوچه طولانی بود و انتهای کوچه به یک خیابان نچندان بزرگ رسدیم. داخل خیابان کمی به سمت چپ که پیچیدیم، یک ساختمان یک طبقه سیاه رنگ بود که پرچم آمریکا روی سر درب آن نصب شده بود.

احد کیف دوربین عکاسی را از من گرفت و روی دوشش انداخته و بعد بدون هیچ ملاحظه ای از این طرف خیابان با گوشی به بهانه ی این که داره با گوشی حرف می زنه شروع کرد  به فیلم گرفتن.

یک هو چند نفر از توی ساختمان به سمت ما آمدند و گوشی احد و گرفتند و یک دستگاه روی گوشی اون انداختند و بعد گوشی رو به احد دادند و گفتند: تصویربرداری و فیلم برداری از این مکان ممنوع است.

احد به انگلیسی به  اونها گفت: گردشگر هستیم و منظور خاصی نداشتیم.

اونها هم یک توضیح دادند و چون داشت جمعیت دور و برمون جمع می شد، گذاشتند که ما برویم.

به اتاق که برگشتیم، احد کیف دوربینو برداشت و بهم گفت: می شه لب تابتو روشن کنی و چند تا از عکسهایی که من می گم برام ایمیل کنی؟

گفتم باشه  و لب تاب و روشن کردم و دادمش به احد.

احد لب تاب و گرفت و رم دوربین و گذاشت توی لب تاب و یکهو متوجه شدم احد  با دوربین من وقتی پیش اون ساختمان بودیم از اونجا فیلم گرفته و فیلم برداری با گوشی یک فریب بوده است.

به احد گفتم: یک بار می شه فیلمو ببینم ، بعد این و گفتم و فیلم رو دوباره نگاه کردم.

چهره های مردایی که به سراغ ما آمده بودند، همان چهره هایی بود که توی بازار قبلا دیده بودیم.

احد بهم گفت: زیاد راجع به اینها فکر نکن، بعدا بهت توضیحات لازمو می دهم.

خلاصه شب را با فکر روابط این  افراد به خواب رفتم.

صبح برای نماز بیدار شدم و دیدم احد زودتر از من بیدار شده و روی سجاده اش نشسته و آرام  آرام گریه  می کرد.

باورم نمی شد که احدم گریه کنه، ساعتو که نگاه کردم ، متوجه شدم که هنوز اذان  نشده و احد داره نماز شب می خونه.

خوش به حال احد.

نماز صبح و که خوندیم به سراغ لب تاب رفتم و آخرین اخبار ایران و جهان رو مطالعه کردم ، یک پیام هم برای خانواده فرستادم.

بعد از صرف صبحانه با ون به سمت ایستگاه قطار رفتیم و بعد از سوار شدن ،  به طرف شهر ووهان حرکت کردیم.

فاصله  بین پکن و ووهان نزدیک به 9 تا 10 ساعت بود و ما عصر به ووهان رسیدیم.

فرصت گشتن نبود و شب بعد از شام با احد به داخل شهر آمدیم  و کمی گشتیم و بعد دوباره به سمت هتل رفتیم.

آقای خوبرویان دوباره به اتاقمان آمد و گفت: فردا ساعت 9 صبح یک بازدید از باغ گیاه شناسی ووهان داریم و بعد از ظهر هم به سراغ جرثقیل زرد می رویم.

برای این  که اطلاعاتی از این دو اثر و بقیه اثرهای شهر ووهان داشته باشم به سراغ اینترنت رفتم.

هتل ما نزدیک به دریاچه شرقی بود.

از توی پنجره  هتل می تونستم دریاچه را ببینم. اگرچه شب بود ولی دریاچه منظره قشنگی داشت.

صبح از خواب که بلند شدم، نماز را خواندم و کمی مطالعه کردم.

با احد و گروه بعد از خوردن صبحانه سوار ون شدیم و به سمت باغ گیاه شناسی رفتیم.

باغ بسیار زیبایی بود و واقعا حس خوبی بهم دست داد.

در همان باغ نماز ظهر را خواندیم و بعد هم نهار را صرف کردیم و قرار شد که از اونجا به سمت منطقه جرثقیل زرد برویم.

به اعتقاد مردم این شهر، سفر به ووهان بدون بالا رفتن از ساختمان پنج طبقه زرد و تماشای چشم انداز شهر، سفر کاملی نیست.

وقتی به بالای ساختمان معروف به جرثقیل زرد رفتیم، دیدن این شهر حدود 13 میلیونی بسیار جالب بود.

موندن ما در این ساختمان که تمام شد ، قرار شد به سمت هتل برویم و مابقی روز را هر جور که  خواستیم بگذرانیم.

نزدیک هتل که رسیدیم، احد به من گفت: حال داری بریم بازار؟

گفتم: باشه بریم.

با احد به سمت بازار نزدیک به هتل رفتیم، بازارهای اینجا مثل بازارهای هفتگی شمال کشور هست.

وارد بازار که شدیم ، تقریبا شبیه بازار توی پکن بود ولی اینجا رنگارنگ تر و زیباتر .

البته پخت و پزهای عجیب هم توی بازار دیده می شد.

نکته جالب این بود که توی این بازار، هرچیزی رو که فکر کنی برای شما می پختند و با ادویه های خوش رنگ به خوردت می دادند.

خیلی از چیزهایی که می پختند برای ما هم چندش آور بود و هم بیشترشون حرام بود.

باورتون می شه توی این بازار سگ و مار و سوسک و هشت پا و خفاش و جوجه تیغی و حتی مورچه خوار رو هم می پختند.

کنار هر آشپزخانه سیار توی بازار، قسمتی بود که حیوانات زنده ای نگه داشته می شد که در صورت لزوم ، برای طبخ آماده می شد.

به احد گفتم: این بازار رو فردا هم  می خوام بیام و یک گزارش اجتماعی تهیه کنم.

خلاصه داشتیم به سمت هتل می اومدیم و منم هر از چندگاهی عکسی می گرفتم، که ناگهان به چیز عجیبی برخوردیم،...

این داستان ادامه دارد...
نویسنده: رضا جامی